استراتژی ملی، یا استراتژی بزرگ، ترکیبی از سه مولفه است:
- علائق
- منافع
- توانمندی ها.
آن چه بستر اصلی کوچک و بزرگ بودن میدان جغرافیایی هر استراتژی ملی، به ویژه در سیاست خارجی و مخصوصا در فضای نزدیک پیرامونی را تعیین می کند،نه علائق و منافع، که توانمند ی است که کنترل و محدود کننده جاه طلبی ها است.
در واقع قدرت ملی خود ترکیبی از شش قدرت: نظامی، اجتماعی (جمعیتی)، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی است. استراتژی ملی نیز عبارت است از فن یا هنر به کارگیری قدرت ملی به منظور دستیابی به اهداف.
بر این اساس است که سلسله مراتب قدرت در جهان به پنج گونه ی ابرقدرت جهانی، قدرت های فرامنطقه ای، ابرقدرت منطقه ای، قدرت منطقه ای و قدرت ملی شکل می گیرد.
آن چه در این سازوکار بسیار مهم و بلکه برای ملت ها حیاتی است، ارزیابی و سنجش قدرت از سوی مدیریت های کلان سیاسی هر کشوری است. بر فرض چنانچه حداکثر مجموع قدرت ملی یک کشور تا شعاع قدرتی منطقه ای باشد، به اشتباه از سوی این مدیریت ها به اندازه ی یک ابرقدرت منطقه ای یا قدرت برتر منطقه ای برآورد محاسبه شود، نتیجه اش فرورفتن در گرداب و باتلاق است.
یکی از چالش های بنیادین جمهوری اسلامی، زیاد کردن پیاپی تعهدات برون مرزی خویش در قبال کمبود امکانات شش گانه (قدرت ملی) درونی است. چنین سازوکاری بی هیچ گمانی در نهایت به معنای نارضایتی در درون و رسیدن آن به حد اشباع است. چنین چرخه ای می تواند به انفجار بزرگ منتهی گردد.و چاره ای جز روی اوردن به سرکوب داخلی ندارد.
به گمانم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پیامد کارکرد همین چرخه ی منطقی بود.
چرا حکومت سرکوب می کند؟!
چرا این تنها دولت های خاورمیانه و یکی دو منطقه ی دیگر جغرافیای سیاسی جهانند که استراتژی سرکوب را در برابر ابراز دسته جمعی مخالفت شهروندانشان با خویش بکار می گیرند؟ در حالی که دولت های پیشرفته ی اروپایی و امریکایی و برخی خاور آسیایی ها، که خود فروشندگان سیستم ها و ابزارها و آموزش شیوه های سرکوبند. از گازهای اشک آور، باتوم های برقی و شوکر، اسپری ها، زره پوش ها، لباس های گارد و … بس کمتر سرکوبگرند.
بیشتر پاسخ این پرسش ،در یک گزاره نهفته است: چون آن ها عصبانی نمی شوند.چون در برابر هر تنگنا و مشکل، راه حل های پر شمار و گوناگونی دارند. ولی دولت های خاورمیانه ای و سیستم های حکومتی آن، برای برای برخورد با مشکل دسته جمعی شهروندان، به ساده ترین و البته زشت ترین و سخت ترین راه حل روی می آورند: سرکوب
اینان چون راه حل های پر شمار و گوناگون دیگر را نمی شناسند، یاتجربه نکرده و بکار نگرفته اند،سیستمشان دجال گونه است؛ یک چشمی است. اینان با دستیازی به یکی دو راه حل کهنه و پوسیده ، بگیر و ببند و کشت و کشتار ، همچنان سخت و غیر قابل انعطافند،و سیستم سخت سازی را به جای نرم سازی و انعطاف در پیش گرفته اند. به همین دلیل حد اکثر در برابر فشارهای اول و دوم و سوم مردمشان تاب ایستادن دارند، ولی به هنگام تبدیل حرکت به جنبش، و مردمی و همه گیر شدن، رژیم ها ناچار واپس کشیده و خم شده و درهم می شکنند.
سیا، موساد، مجاهدین، عربستان سعودی، سلطنت طلبان، کانال های تلگرامی، رسانه های برون مرزی به ویژه تلویزیون های ماهواره ای، یک آمریکایی به نام مایکل آندریا (ادعای دادستان کل کشور)، برادر زن صدام (ادعای دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام)، یک مسئول پیشین (احتمالا احمدی نژاد) و … این ها شماری از کسانی هستند که تا کنون به عنوان طراحان جنبشهای خیابانی اخیر معرفی شده اند.اما یک پرسش در این میان خیلی چشمک می زند:
1- شما که پس از حدود سی و نه سال هنوز نتوانسته اید جلوی توطئه های پیاپی خارجی را بگیرید، زین پس چگونه، با کدام سازوکار و با کدامین استراتژی می خواهید جلوی این توطئه ها را سد کنید؟ یعنی دشمنان بیرونی این کشور تا این اندازه توانمندند که در چند روز می توانند بیش از صد و ده کانون شهری را ظرف مدتی کوتاه ناآرام سازند؟ پس امنیت ادعاییتان دروغ و توهمی بیش نیست!
2-آن چه در شورشهای خیابانی وسیع رخ داد و البته هیچ تضمینی هم بر پایان یافتن کامل آن در ماه های آینده نیست، بیش از هر پدیده ای (از جمله تنگناها و مشکلات اقتصادی)، به دلیل ناامید شدن مردم، یا بخش هایی از مردم، از دورنمای حل و فصل مشکلات بوده است. به ویژه پس از آن همه امیدی که پیاپی در دو سه سال گذشته به آن ها داده شده بود. در واقع مشکل اصلی در این است که بخشی از مردم ،به ویژه جوانان، از طریق فضاهای مجازی به این درک رسیده اند که حکمرانان ،مرد میدان عمل، برای حل تنگناهای پرشمار کنونی ایران نیستند.
یکی از آفات سیاست زده بودن جامعه سیاسی ما فراموشی زودهنگام رویدادهای اجتماعی و گم شدن آنها در غبار وقایع سیاسی است. امروز شاید کمتر کسی باشد که سوال برانگیز شدن میتینگ دهه هشتادی ها در پاساژ کوروش را در خردادماه ۹۵، به خاطر داشته باشد. همه چیز از یک هشتگ و قرار تلگرامی شروع شده بود. قرار ملاقات نوجوانان دختر و پسر تهرانی در پاساژ کوروش که وعده کردند به مناسبت اتمام امتحانات و شروع تعطیلات تابستانی، به قول خوشان دور هم جمع شوند و هوایی بخورند و با هم سن و سال هایشان تجدید دیداری کنند.دورهمی ساده دهه هشتادی ها اما به جمعیتی حدود ۲۰۰۰ نفر رسید و تعجب همگان را بر انگیخت.آن زمان تحلیل های زیادی صورت گرفت و سوالات مختلفی درباره این رویداد مطرح شد. اینکه اصولا چرا و چگونه این دورهمی ساده تشکیل شد، شرکت کنندگان در آن به دنبال چه بودند و چرا یک قرار مجازی تا جایی پیش رفت که نیروهای انتظامی و حراست مجموعه مجبور شدند وارد کار شوند و جمعیت انبوه را پراکنده کنند؟
میتینگ دهه هشتادی ها و سرایت آن به دیگر شهرها در آن زمان، نشانه خوبی بود که بیان کند زیر پوست این جامعه، تحولاتی در حال رخ دادن است که بی توجهی به فهم و تحلیل درست آنها، دیر یا زود نتایج ناگواری به همراه خواهد داشت. شاید تجمع انبوه نوجوانان هفتادی و هشتادی با هدف ساده دور هم بودن و تجدید دیدار با هم سن و سالانشان برای اربابان قدرت، آنقدر ناچیز و پیش پا افتاده بود که هیچ نیاز ندیدند در باره پیدایش چنین مساله ای بیندیشند، مطالعه کنند و اراده ای برای توجه به آن خرج دهند.این رویداد اجتماعی مهم، در بوق و کرنای همیشگی دعواهای سیاسی گم شد و صاحبان تریبون، آن را فریب خوردن فرزندان از فضای مجازی و بازیچه شدن فرهنگ غرب معنا کردند!امروز بازخوانی دورهمی دو هزار نفری دهه هشتادی ها و استقبال گسترده از آن برای دمی خوش بودنشان، همان اندازه ضرورت دارد که تحلیل شعارهای رادیکال برخی هم سن و سالان آنها و بررسی عوامل بروز چنین رفتارهایی، لازم می نماید. نگاهی به اعتراض های اخیر نشان می دهد که عمده افراد شرکت کننده، اگر لزوما دهه هشتادی نباشند،اما در سنینی هستند که مدل زندگی و فکریشان، بی شباهت با شرکت کنندگان در آن میتینگ معروف نیست. البته افراد معترض همگی از این سنخ نبودند،اما بر اساس فیلم ها و گزارش های منتشرشده، حجم حضور این افراد بسیار چشمگیر بود.آنها به خوبی نشان داده اند که در یک فضای کاملا متفاوت و حتی متضاد با هرگونه نرم های جاافتاده اجتماعی زندگی می کنند و گرایش به فردیت در آنها بسیار بالاست، چرا که اصولا دیده نشده اند یا نخواسته اند که این گروه و تمایلات آنها را ببینند.این گروه، آیینه تمام عیار فوران شکاف نسلی در جامعه اند. آنها برای خودشان فرهنگ، دین، هنجار و آموزهای خودساز تعریف کرده اند که با آنچه یک نظام هنجاری حکومتی از آنها انتظار دارد، فاصله معنادار دارد.برخلاف اراده صاحبان قدرت و سیاسیون که این قبیل مسائل را نمی بینند، اما باید بپذیریم که آنها هستند، واقعیت دارند، نتیجه طبیعی شکست سیاست های کلان این جامعه اند و این کلیت حاکمیت بوده که آنها را به رسمیت نشناخته است. در کنار کم کاری و بی اعتنایی جریان های سیاسی، برخورد امنیتی با جامعه، سکه رایج بوده است.در خصوص اعتراضات اخیر، مقامات ذیربط و گزارشگران ماوقع را توصیف میکنند: اعتراضات در چه شهرهایی با چه ویژگیهایی روی داده، چه کسانی در کدام محدوده سِنی و با چه خصوصیات اجتماعی در اعتراضات شرکت داشتند، چه شعارها و خواستههایی را مطرح کردند و…. دانستن این اطلاعات بسیار مهم است؛ اما به خودی خود به فهم رویداد منجر نمیشود. به سخن دیگر اینها شرط لازم برای فهم پدیده است، اما شرط کافی نیست.بعنوان مثال گفتن اینکه این اعتراضات صرفا ریشه در مشکلات اقتصادی داشته و عدهای سوار بر موج شده و شعارهای دیگری سر دادهاند، به هیچوجه قانعکننده نیست.ناگفته نماند که رژیم اخوندی حداقل هر دهه با چالشی جدی روبرو بوده است و توانسته بنوعی از ان جان سالم بدر برد،هر چند صاحب این قلم، اعتراضات اخیر را از نظر کمی و کیفی از جنس دیگری دانسته و بر این باورم که این داستان با توجه به وضعیت منطقه ای و جهانی و پایان جنگ داعش و تقسیم مجدد حیطه قدرتها در منطقه سر دراز و هنوز در اول راهست و میتواند در شرایطی و با تمهیداتی چرخه را بسود ملت و برای همیشه خاتمه دهد،اما از سوی دیگر نیز یقیین دارم که جز با همگرایی کلیه نیروهای ضد استبدادی حول بیانیه جهانی حقوق بشر و دمکراسی خواهی رسیدن به این امر میسور نبوده و از دل جنبشهای خیابانی بدون سر،گروههای کور مسلح، بدون رهبریت و اهداف مشخص دمکراتیک سر برون خواهد اورد.
خطری که همگرایی اپوزیسیون را بیش از بیش حیاتی مینماید،انست که هرچند با قدرت ماشین سرکوب و ایجاد رعب و وحشت ،کلیت حاکمیت توانسته کف خیابان را موقتا در کنترل خود گیرد،اما خواسته ها همچنان لاینحل و اگر هم عقلیتی مایل بر حل ان باشد نه در توان حاکمیت است و نه عقلیت غالب چنین میطلبد. در نهایت امر قدرت سرکوب حکومتهای استبدادی محدود و در جنگی فرسایشی مجبورند خیابانها را به مردم واگذار کنند! بیکاری،فقر،تورم،ساختار بشدت فاسد، فضای امنیتی و بسته،فقدان ازادیهای فردی حداقلی،ورشکستگی اقتصادی،بی کفایتی سیاسی و………..معضلاتی هستند که مردم را به کف خیابان کشانید،حل هیچکدام در توان مجموعه حاکمیت نبوده ونیست،حاکمیت،خصوصا جناح اصلاح طلب و معتدلین بازندە این میدان داری است،اصلاح طلبان درون حاکمیت در روزهای اولیه اعتراضات مردمی نشان دادند که نه تنها طرفدار رفرم نیستند،بلکه با چنگ و دندان سعی در حفظ وضعیت موجود دارند،در نافرمانیهای اخیر سه سازمان عریض و طویلی که در کشتار مردم نقش اساسی داشت(نیروی انتطامی و سازمان زندانهای کل کشور و نیروهای امنیتی وزارت اطلاعات)همگی زیر مجموعه دولت اقای روحانی و با دستور مستقیم روحانی و فتوای صریح خاتمی بود،کلماتی چون یاغیگری،وابسته بودن،کرکس،و دهها القاب ازاین نوع از طرف اردوگاه رهبری اصلاح طلبان نثار مردم بستوه امده گردید،مردم عاصی و متنفر از این تحرکات بزدلانه با شعار اصلاح طلب،اصولگرا تمام شد این ماجرا؟! جوابی در خور را به عدول کنندگان از اخلاق سیاسی دادند،حال همانها،خرده بر امام جمعه واپسگرای نمازجمعه تهران میگیرند که واژه اشغال را به مردم نسبت داده اند و دو باره با موضعگیریهای حق بجانب سعی در گرفتن ژستهای دمکراتیک میگیرند،اصلاح طلبان حکومتی برای ترمیم چهره بشدت ضربه خورده خود نیاز به ترمیم جدی دارند،با پیش کشیدن ،موضوعاتی چون راهپیمایی اشتی جویانه و …….سعی دارند مهندسی شده برای گرفتن امتیاز از هسته های سخت قدرت از یکسو و ترمیم چهره بشدت ضربه خورد خود در حوادث اخیر مردم را بخیابان بکشند،اما همین مردم عاصی از وضع موجود همچنان که در مشهد نشان دادند پتانسیل بدست گرفتن ابتکار عمل را دارند،بار دیگر یقینن ابتکار را از اصلاح طلبان هم خواهند ربود و ثابت خواهند کرد که مالک کف خیابان صرفا مردمند و بس…..
مطالبات بر جای مانده واوضاع بین المللی از اواسط بهمن مردم را بخیابان بر خواهد گردانید و تابستانی بهار گونه در انتظارمان است!
کوتاه سخن،حوادث پیش رو سریع و غیر قابل پیش بینی است،کشور ابستن حوادث جدی و سرنوشت ساز است و ما بعنوان اپوزیسیون کورد باید سعی کنیم نه پیشگام! بلکه هماهنگ با جنبش ضداستبدادی سراسری با تحمیل کمترین هزینه ممکن بر ملت خود این پروسه سرنوشت ساز را طی کنیم،وظیفه اساسی ما ساز وکاری مشخص برای ایجاد اپوزیسیون متحد و یکصدای کورد و برون رفت از تشتت ارای فعلی و سازماندهی مردم خود است.