بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از انقلاب ایران که با امید و آرزوهای زیاد و تلاش و جانفشانی اقشار مختلف با سلائق و دیدگاه های متفاوت رخ داد و نتیجە برعکس شد، تقریبا همگان به این نتیجه واضح و مبرهن و تجربه تلخ رسیدند که حاکمیت ولایت فقیه، مردمسالاری دینی یا هر اسم دیگری که بر این ساختار بگذاریم؛ نه تامین کننده دنیای مردم ایران بود و نه آخرتشان و در هیچ شاخصی از اقتصاد و فرهنگ گرفته تا استقلال و آزادی بیان از وضعیت بهتری نسبت به 40 سال پیش قرار نگرفته ایم.
امروزه دوباره اکثریت مردم در شرایط روحی کم و بیش مشابه سال 56-57 قراردارند. در آن زمان همه از شرایط موجود ناراضی و فکر میکردند تغییر به هر شکلی امیدوار کنندەتر از شرایط موجود است و فکر نمی کردند که شرایط بدتر از آنچه ھستند متصور است.
آیا چنین بود؟ به تجربه ثابت شدکه چنین نیست. ولی سوال اصلی این است که اگر همین امروز به شکل معجزەوار خود را در شرایطی ببینیم که متوجه شویم تمام آنچه که در این سالها تجربه کردەایم کابوس تلخی بوده و وجود خارجی نداشته تکلیف چیست؟ آیا آرمان شهری برایمان متصور است یا نه؟
طبیعی است همه خواهیم گفت باید ساختاری ایجاد کنیم که عدالت، مساوات، آزادی بیان، امنیت اجتماعی و بسیاری از ایدەهای زیبا دیگر را تامین کند. خوب قبول تمامی این موارد باید لحاظ شود، هر چند اگر کمی فکر کنیم می بینیم مثلا مساوات و عدالت در بخش های با هم اصطحکاک دارند و نمی توان هر دو را هم زمان داشت یا مثلا آزادی بیان بی حد مرز با امنیت اجتماعی افراد در تضاد است و نمی توان گفت هر کس حق دارد هر چه دلش می خواهد بگوید حتی اگر توهین بی دلیل به دیگران باشد. اگر کمی دقت کنیم متوجه میشویم در تعاریف همین الفاظ زیبا مشکلاتی داریم که هیچ گاه به آنها فکر نکردیم یا حداقل بخش عظیمی از مردم، منجمله نگارنده این متن چنیناند.
حال این ایدەهای زیبا را چطور باید محقق کنیم؟ دوباره یک سری نظریه و الفاظ خام با اختلاف دیدگاه های متفاوت مطرح می شود مانند حاکمیت دمکراتیک، جمهوریت، دمکراسی و…. و این داستان گنگ و گیجتر خواهد شد وقتی وارد ایسم های متنوع موجود مانند سوسیالیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و امثالهم میشویم.
البته این گفتار بدان معنا نیست که چنین ایدەها و تئوریهایی همه بی معنی و بازی با لغات است. نه اصلا و ابدا چنین نیست ولی متاسفانه در حال حاضر در کشور دو طیف اصلی مشاهده میشود
یک گروهی که فقط ذکر مصیبت می کنند و هر روز از فلان یا بهمان حق و ناحق شدنی مینالند و جز نوحەسرایی کاری ندارند و هیچ ایدەای برای مدینه فاضله خود یا جامعه متصور نیستند و نهایت گه گاه با راه انداختن کمپین هایی سعی در انعکاس نارضایتی خود از شرایط موجود را دارند. که هر چند لازم و مفید است ولی کافی نیست. متاسفانه این گروه در اکثریت غالب قراردارند و نتیجه عملکردشان در کم خطرترین حالت انتشار یاس و نامیدی در جامعه در بدترین حالت تکرار 57 خواهد بود .
به دوستانی که در این گروه قرار گرفتند باید گفت؛ عزیزان همه نارساییها را میدانند ، همه فساد و ناکارآمدی سیستم را با گوشت و پوست خودشان درک کردەاند. حتی مسئولین حال حاضر در حاکمیت هم در این مورد با مردم هم نظرند، هر چند در اعتراف به میزان وخامت اوضاع با لفاظی همراهی نمی کنند. اگر هدف از ذکر مصیبت اطلاع رسانی است، قبول؛ ولی در کجای تاریخ نمونه و نشانی دارید که ملتی یا تمدنی صرفا با مرثیەسرایی دردی از درد هایشان درمان شده باشد که ما چنین باشیم؟ لذا توصیه میشود ضمن درک اهمیت اطلاعرسانی، به تدریج با ارتقاء سطح افکار از بند این گروه رسته و به طیف دوم که متاسفانه هنوز که هنوز است بعد بیش از 100 سال از آغاز حرکت مدنی با جنبش مشروطه در اقلیت بسیار قلیل قرار دارند بپیوندیم.
کسانی که ایده و نظری برای مدیریت جامعه و تامین خواستەهای مشروع هر انسان آزادی دارند. این بخش نیاز به دانش، مطالعه و مهمتر از همه، هم فکری و تعامل با یکدیگر را می طلبد. در حال حاضر کم نداریم متخصصین علوم اجتماعی و علوم سیاسی و امثالهم که می توانند ساعت ها در مورد مثلا مکتب فرانکفورت یا نقدهای پوزیتیویسها بحث و جدل آکادمیک کنند ولی دریغ و درد که هر چند داشتن اداراک و دانش در این بخش لازم است ولی این مفاهیم به هیچ وجه در سطح جامعه نه مطرح میشوند ونه خریداری دارند و نه متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی ما تدقیق شده اند.
ما در مقطع حساسی قرار داریم که تک تک ما مکلفیم که به جای نوحەسرایی و تکرار تجربەهای شکست خورده قبلی که خود یا دیگران به آن رسیدەاند به دنبال راهی برای ارتقاء دانش و فرهنگ عمومی مردم و خودمان باشیم. هر کس در حد بضاعت خودش سعی کند به جای ذکر مصیبت به دنبال راهکاری بگردد. آن کس هیچ ایدەای ندارد شروع کند به مطالعه ساختارهای موجود در سایر دول پیشرفته، شروع کند به مطالعه تاریخ و درس گرفتن از آنچه که دیگران تجربه کرده اند. شروع کند به سوال کردن از کسانی که فکر می کند بیش از او در این زمینه چیزی برای گفتن دارند. آن کس که ایده یا نظر مشخصی دارد به جای برخورد دگماتیک بر باور های خودش ، آنچه را که می دانند به زبان ساده به دیگران انتقال دهند و آنچه دیگران می گویند را بشنوند و سعی بر پیدا کردن راهی برای تامین حداکثری مشترکات و احترام به تکثرگرایی قومی، نژادی، عقیدتی و مذهبی بیابد و این محقق نمیشود جز با ارتقاء سطح دانش عمومی مردم و تعامل اندیشمندان. دقیقا مشابه آنچه در جاهای دیگر دنیا از سیصد تا چهارصد سال پیش شروع شده است و هنوز ادامه دارد.
در حال حاضر بسیاری حتی در سطوح بالا جامعه که دارای تحصیلات عالی خوب هستند فرق بین تجزبه طلبی و حکومت فدارتیو را درک نمی کنند و یا لببرالیسم و بورژوازی و فئودالیسم را در یک سطح می دانند. وقتی صحبت از حاکمیت سکولار به میان می آید آن را با لامذهبی و بی دینی یکی میدانند و این برای کشوری چون ایران یک فاجعه است که دانش اجتماعی ما در چنین سطحی درآمده است در حالی که مدعی هستیم که مثلا در 2500 سال پیش امپراطوری ایران به صورت فدراتیو اداره و مردم با هر قومیت و مذهب و نژادی در کنار هم زندگی می کردند و مزایایی وحدت و یگانگی و احترام به تکثرگرایی را بر تجزیه و تفرقه را درک نمودەایم.
دوستان، عزیزان، ای کسانی که مانند بقیه در تجربه تلخ این سالها به تنگ آمدەاید، همه در ناکام ماندن این ساختار در محقق کردن شعائر ابتدایش شک نداریم. دست از مرثیەسرایی و نوحه سرایی برداریم و هر کس به تناسب دانش و ظرفیت خود شروع کند به یافتن راهکار مدنی و متمدنانه برای تبادل نظر و رسیدن به راهکار معقول تا پیش از این که آنقدر دیر شود که تجربه تلخ 40 سال پیش را تکرار کنیم یا بدتر از آن وحدت و انسجاممان را از دست بدهیم و آشفته بازاری چون سوریه ، لیبی و … را تجربه کنیم.