الهه بقراط در نوشته ای با عنوان ” قبله ی مشترک و خونین تجزیه طلبان و جمهوری اسلامی” که در تاریخ 9 تیر 1397 در وبسایت کیهان لندن منتشر کرده است با ادبیاتی آمیخته به توهین به انکارحقوق و تقلیل خواسته های انسانی ملیت های غیرفارس پرداخته و با خط و نشان کشیدن های نژادپرستانه آنها را به طور ضمنی تهدید به جنگ می نماید.
واقعیت آن است که هر زمان فرصتی برای ملیت های ایرانی به منظور برخورداری از همان شرایطی که فارس ها حق انسانی مسلم خود می انگارند، پیش می آید ائتلافی نانوشته از تمامی جریان های سیاسی چپ، راست، سلطنت طلب، مذهبی، سکولار و غیره با محوریت تقدس بخشیدن به تمامیت ارضی و مبارزه با به زعم آنها تجزیه طلبی شکل می گیرد.
در ذهن خانم بقراط و طیف وسیعی از روشنفکران ایرانی عقد همزیستی تمام ملیت های ایرانی تحت لوای زبان فارسی بر پیکره ی این سرزمین گربه ای شکل که ایشان حتی متراژ آنرا هم برشمرده است در آسمانها بسته شده ، ابدی و ازلی و است و هرگونه پرسشی در این زمینه ناگزیر به “خونریزی و جنایت” می انجامد.
ایشان حتی از این هم جلوتر رفته و متذکر می شوند که اگر مانع “جنگ و جنایت و نابودی هر آنچه هست” نبود، هنوز می توان ادعای بازپس گیری سرزمین های جداشده از ایران را داشت تا دوباره امپراطوری باشکوه پرشیا و “ایران بزرگ” شکل بگیرد.
اتفاقا همرزمان سابق و همفکران ایشان در حوزه ی تقدیس تمامیت ارضی و عظمت ایران باستان این مشکل کوچک اخلاقی و لجستیکی را هم برای ایشان برطرف نموده اند و در امتداد آنچه که حفظ تمامیت ارضی و امنیت کشور ایران در داخل می خوانند بر ضرورت جنگ در خارج مرزهای کنونی و در واقع توسعه طلبی ارضی مهر تایید نهاده اند. آنها چند سالی است نه تنها قتل و کشتار صد ها هزار زن و کودک را در سوریه تئوریزه و توجیه کرده ند بلکه از دستیار حرفه ی قاتل این زنان و کودکان سردار عارفی برساخته اند تا شکوه و عظمت گذشته را برگرداند و به این رویای “ایران بزرگ” ایشان جامه ی عمل بپوشاند. برای نیل به این هدف ، آنها حتی غول بزرگ رسانه ای و سخن پراکنی “استعمار پیر انگلیس” را هم فتح نموده و به خدمت گرفته اند.
نویسنده این ادعای تکراری را مطرح می نماید که “تجزیه طلبان همیشه آلت دست بیگانگان بوده اند” و اساسا تجزیه طلبی توطئه ی بیگانگان برای متلاشی کردن این مدینه ی فاضله بوده است. واقعیت آن است وجودی ایرانی یکپارچه با مشخصات کنونی بیش از آنکه محصول اراده ای مشترک ملیت های ایرانی دارای نژاد، مذهب، زبان و جغرافیای طبیعی متفاوت بوده باشد نتیجه ی رقابت ها ی ژئوپولیتیکی قدرت های بزرگ جهانی و توافق و حتی اصرار آنها بر حفظ وجود این پیکره ای جغرافیایی در منطقه ی خاورمیانه بوده است. تنها در طول یک قرن یک گذشته در دو برهه ی بعد از جنگهای اول و دوم جهانی چیزی به اسم کشور ایران دارای حاکمیت مستقل حاکم بر تمامیت ارضی خویش وجود خارجی نداشته است. بنابراین اگر از طرف آنها اراده ای برای تجزیه ی ایران وجود داشت قطعا این کار عملی میشد و از دست حاکمان و مردمان ایران هم کاری برنمیآمد و واکنش کنونی نسبت به این عمل انجام شده تنها محدود به حسرتی مشابه از دست دادن سرزمینهای شمالی در دوره ی قاجار می بود.
بسیار روشن است که گفتمان تجزیه طلبی برای حاکمان گذشته و حال ایران به مهمترین و قویترین ابزار و توجیه کننده ی سرکوب وقیحانه و وحشیانه ی خواسته های انسانی ملیت های ساکن ایران درآمده است اما بایستی بر این نکته تاکید نمود که ماشین و ادوات جنگی چنین سرکوبی قبل از هر چیز در ذهن روشنفکرانی ساخته شده است که به تعبیر دوستی فرهیخته گرچه در در تفسییر و تحلیل مسائل پیچیده ی جهان و مشکلات بشریت استادند و برای بیان حقوق پیمال شده انسانها از همه نوع و در اقصی نقاط جهان، از قبایل آمازون و بومیان آمریکا گرفته تا مهاجران آفریقایی تبار و کولی ها در اروپا شب و روز نمی شناسند، هنگامی که نوبت به نابرابریها و حقوق انسانی دیگرانی غیر از خودشان در مرز پرگهر می رسد چنان ماهرانه به انکار مسائل موجود و توجیه وضعیت فعلی می پردازند که به سختی می توان آنها را از رئیس پایگاه بسیج یکی از دهات کردستان یا بلو چستان متمایز کرد.
روشنفکران ایرانی شاهنامه خوانی را در مریخ هم حق خود می دانند اماحق انسانی اولیه ای به مانند تحصیل به زمان مادری آذری ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها و ترکمن ها را در سزمین آباء و اجدادی خودشان اگر نه خطری جدی برای تمامیت مقدس ارضی کشور و جرمی نابخشودنی و سزاوار سرکوب، آسیبی جدی به هویت ادعایی مشترک هزاران ساله ی ایرانیان تلقی می کنند که بایستی جلوی آن را گرفت.
در واقع مفهوم تجزیه طلبی برای طیف وسیعی از روشنفکران ایرانی و به طبع آن حاکمان این مملکت به شمشیر دو لبه ای تبدیل شده است که در سایه ی آن از یک طرف برای حفظ تمامیت ارضی استحقاق ملیت های ایرانی برای برخورداری از حقوق انسانی برابر با صاحبان زبان و مذهب مسلط نفی و انکار می شود و از طرف دیگر هرگونه اعتراض سایر ملیت ها به نابرابریهای موجود و اقدام در جهت دستیابی به همان حقوق تهدیدی اساسی برای تمامیت ارضی تلقی می گردد که بایستی به هر نحو ممکن سرکوب شود. برای نیل به این مقصود هر اقدامی از انکار سایر فرهنگ ها گرفته تا تلاش خستگی ناپذیر برای نابودی آنها، ازغارت و چپاول منابع طبیعی و انسانی گرفته تا تحمیل فقر و محرومیت، از اعلام جهاد، لشگر کشی نظامی و تبدیل شهرها و روستاها به پادگانها و مراکز نظامی و امنیتی گرفته تا ارعاب، زندان و شکنجه و اعدام و قتل و کشتار(حتی بر سر میز مذاکره) نه تنها مشروع بلکه واجب و ضروری است.
در همین راستا حتی لازم است برای حفظ تمامیت ارضی کشور به زعم بیشتر روشنفکران ایرانی جعلی و ساختگی همسایه، عراق، که هشت سال با ایران درگیر جنگی خونین، مرگبار و ویرانگر بوده پیشقدم شد و پیاپیش لشکریان و سپاهیان آن کشور جعلی به سرکوب استقلال خواهی بخشی از مردمان آن سرزمین که سهم آنها از بودن
در آن چارچوب جغرافیایی چیزی بیشتر از بمب های شیمیایی، عملیات انفال و پاک سازی نژادی نبوده است، پرداخت. طرفه آنکه روشنفکران ایرانی آن مردمان را اصالتا ایرانیانی می دانند که توطئه های استعمارگران آنها را از مام میهن جداکرده است.
روشنفکران و فعالان سیاسی نظیر خانم بقراط تنها به تقدیس تمامیت ارضی اکتفا نمی کنند بلکه تقسیمات کنونی جغرافیایی استانی کشور را که بی اعتنا به تفاوت های فرهنگی و زبانی شکل گرفته است تغییرناپذیر می دانند. ایشان نمی توانند از این مساله ناآگاه باشند که این نوع تقسیمات جغرافیایی خود به یکی از مهمترین عوامل موثر در نابرابری های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تبدیل شده و یکی از ابزارهای اساسی حکومت های ایران برای ایجاد اختلاف ها ی نژادی و مذهبی در بین ملیت های مختلف و بکارگیری یک قوم علیه دیگری به اقتضای زمان، مکان و موقعیت بوده است.
خانم بقراط در ادامه به خط و نشان کشیدن برای احزاب سیاسی ملیت های غیر فارس پرداخته و هشدار می دهد که آنها مبادا پا را از گلیم خود فراتر بگذارند چرا که آنها “در بهترین حالت فقط می توانند از سوی اعضای خود حرف بزنند و نه [حتی] ازسوی مردم یک استان”. این درحالی است که ایشان خود را نماینده تمام هشتاد میلیون جمعیت ساکن ایران و حتی کل بشریت فرض کرده بدون کمترین اعتنایی به نظرات و خواسته های آنها در مورد سرنوشت آنان قلم فرسایی نموده و پند و اندرز می دهند.
نکته ی مهم دیگر اینکه اگر به هم پیوستگی فرهنگی و قومی در میان ایرانیان چنانکه ایشان ادعا میکنند آنچنان گسترده و عمیق است چرا ترس از تجزیه ایران خواب را از چشمان ایشان و طیف وسیعی از روشنفکران ایرانی ربوده است؟ و مهم تر اینکه چرا در راستای جلوگیری ازآنچه تجزیه ی ایران می پندارند در انکار بدیهی ترین حقوق انسانی ملیت های ایرانی حاضرند وجدان خود را هم زیر پا گذاشته و حتی از حاکمان جمهوری اسلامی هم سبقت بگیرند؟ همان حاکمانی که نگرش شان به مردم و جغرافیای ملیت های غیر فارس بسیار مشابه نگرش یک استعمارگر به سرزمین مستعمره شده است: غارت تمام عیار منابع طبیعی و انسانی و به جا گذاشتن یک سرزمین سوخته. آیا روشنفکران ایرانی هرگز از خود پرسیده اید که سهم اعراب ساکن ایران از منابع عظیم نفت و آب و سایر منابع سرزمینشان به غیر از فقر و محرومیت، و اخیرا بی آبی و هوای بی نهایت آلوده چه بوده است؟ لابد یک چیز. تحقیر و توهین فرهنگی حاصل از صد صال تلاش خستگی ناپذیرآنها و شاعران و نویسندگان ایرانی در تولید و ترویج فرهنگ عرب ستیزی و تزریق موفقیت آمیز آن به اذهان تمامی اقشار جامعه و بازنشر افتخار آمیز آن در همه جا. بیماریی که آن را تنها می توان با نژاد پرستی اروپائیان مقایسه کرد.
در پاین این مطلب بازگویی این مسئاله ضروری است که مسبب اصلی وضعیت نابسامان و اسفبار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و صد البته زیست محیطی کنونی ایران پیش از آنکه نتیجه ی سوء مدیریت حاکمان کنونی باشد پیامد اجتناب ناپذیر انکار تفاوت های عمیق فرهنگی در ایران از طرف روشنفکرانی است که در طول یک قرن گذشته تمام تلاششان معطوف به یکسان سازی فرهنگی در راستای نیل به آنچه به زعم خود یک کشور، یک زبان، یک ملت می دانند بوده است. وحشت از تجزیه ایران قبل از هرچیز نشانگر تعبیر نشدن این رویای صد ساله است.
آلان گوران