سه مفهوم کاملا نزدیک به هم که اکثر اوقات آنها را هم ردیف و سنگ هم میدانیم ولی هنگامی که دقیقتر می شویم متوجه میشویم که هر کدام بار معنایی مستقل از هم دارند و حتی در سطح شخصی و ملی و قومی و … باهم می توانند در تناقض هم باشند. متاسفانه از آن جا که در اکثر اوقات در استفاده از این لغات چه از جانب خودمان و یا بزرگانمان کم دقتی می شود، توجه نمی کنیم یکی را ارج می نهیم و نتایج دیگری را انتظار داریم.
برای سادگی کار از داستان را از انتها به آغاز شروع می کنیم.
چرا همیشه می گوییم خلق آزاده کورد ولی از طرفی خلق کورد را مستقل نمی دانیم ؟
هر انسانی با حقوق طبیعی مانند حق زیستن ، آزادی در انتخاب محل زندگی ، نوع زندگی و حق استفاده از نتایج کار خود ( مالکیت ) به دنیا میاید ؛ که البته در کودکی به دلیل عدم رشد عقلانی کافی ، برخی و در مقاطعی تمامی این حقوق در کنف حمایت و قیمومیت ولی یا سرپرست او می باشد. ولی در هر حال ، باز این قیمومیت ناقض وجود چنین حقی نیست و هیچ کس حق ندارد به عنوان مثال جان فرزند خود را ، از آن رو که قیم اوست را بگیرد. البته در مورد قیمومیت والد یا والده بر فرزند از آنجا که ارتباط عاطفی نقش اساسی دارد و والدین بهترین را برای اولاد می خواهند و هم چنین اولاد در عمل تا رسیدن به کمال وبلوغ ، کامل تراز والدین خود را تجربه نمی کند، چنین قیمومیتی به ندرت سرمنشاء اشکال می شود ( که هر چند ناممکن نیست ) ولی داستان این است که در دنیا بزرگسالان هم رده دیگری چنین قیمومیتی به چشم می خورد و حتی وجود آن لازم است؛ ولی موضوع این است که باید به میزان و مقدار و نوع آن به شکلی به مراتب جدی تر از مثال قبل نگریست
انسان بجز در جوامع ابتدای که پراکندگی و تراکم جمعیت به شکلی بود که تقابل بین انسان ها در آن کم بود ، به تدریج در طول تاریخ متوجه شد ، برای حفظ حقوق حقه خود ، سازکاری تعریف کند که علاوه بر افزایش بهره وری اقتصادی که در زندگی جمعی ممکن میشود ، در شرایط اضطرار حق زندگی و آزادی انتخاب ومالکیت او را نیز تضمین کند. از این رو به تدریج وارد مرحله پدرسالاری یا مادرسالاری ، بزرگ ایل ، بزرگ شهر ، شاه و شاهنشاه و … شد، که در هر یک از این مدل برای نیل به هدف اصلی – یعنی تامین حقوق حقه انسان – لازم بود برخی از حقوق طبیعی به حدود حقوق حقه دیگران محدود شود که نیاز به مرجعی برای تعریف این حدود ایجاد شد و همچنین هزینه خدمات غیر اقتصادی که این ساختار برای تامین حقوق مردم باید صرف می کرد نیز باید به وسیله اعضا جامعه تامین میگردد که در قالب مالیات و … نمود پیدا کرد. یعنی هزینه ای که افراد جامعه برای تضمین حقوق خود و جلوگیری از تعدی دیگران به آن به نمایندگانی که می توانست پدر خانواده یا حتی امپراتور باشد پرداخت می کردند.
ولی آن چه که در عمل رخ داد ، این بود که به مرور زمان ، به دلیل عدم توجه مردم به حقوق حقه خود و برخی از ناسازگاری های روح بشر مانند انتفاع شخصی ، سو استفاده از امکانات و قدرت و… در طول تاریخ ، عمدتا شاهد این بوده ایم که گروهی به اسم حاکمیت ( به اشکال مختلف ) با محدود کردن حقوق طبیعی افراد و گرفتن هزینه در قالب مالیات و امثالهم ، به جای تامین نیاز های اولیه آنها ؛ دست به سواستفاده زده و انسان تحت حاکمیت را به شکل دارای شخصی خود در نظر گرفته اند.
حال در این بین خیلی از اقوام و ملتها به سادگی زیر بار چنین حکومت های نرفته و تا جای که امکان داشت، در احقاق حقوق خود و نزدیکانشان – حتی با نثار جانشان – مقاومت کرده اند که یکی از بارز ترین نمونه های آن را در خلق کورد می توان دید. ولی باید در این بین به چند نکته توجه داشت. نخست آن که آزادگی محض و برخورداری از حقوق طبیعی به شکل عام آن می تواند با حقوق دیگران – خصوصا افراد نزدیک تر در جامعه اطرافمان- در تعارض قرار گیرید و اگر ساختاری برای ساماندهی آن لحاظ نشود به دلیل روحیات متفاوت و اندیشه های مختلف انسان، این احتمال وجود دارد که تفسیر به رای حقوق طبیعی افراد در تضاد با یکدیگر قرار گیرد و ناخودآگاه قوی تر ، حقوق ضعیف تر را پایمال کند. دوما حتی در صورتی که در درون یک جامعه هماهنگی کامل فرهنگی وجود داشته باشد و کسی از تضییع حقوق خود هراسی نداشته باشد، لازم است ساختاری تعریف شود که تضمین کننده این حقوق از خطرات خارجی و هم چنین تولیگری اموری که انتفاع شخصی ندارد ولی به عنوان بستر توسعه افراد لازم را بر عهده بگیرد که ما از آن به عنوان دولت یا حاکمیت یاد می کنیم. که هر دو این موارد پیش شرط تضمین تامین استقلال ملت است و هر چه دولت توانمندتر باشد – چه از نظر نظامی و انتظامی و چه از نظر اقتصادی – میزان استقلال ملت بالاتر خواهد رفت
البته در این جا می توان مطرح کرد که در هر شکل از دولت احتمال انحراف از این اهداف ممکن است و می توان حتی دولتی مستقل داشت که آزاده نباشد و یا استقلال می تواند بسیار متنوع تعبیر شود که مورد اجماع جمع نباشد و …. ولی مسئله اصلی این است بدون ایجاد این ساختار و به اجماع نرسیدن مردم یک جامعه در این خصوص، هیچگاه امکان رفتن از مرحله آزادگی – که در بسیار از موارد با نسل کشی و هجوم بیگانه آن هم به شکل کلی منتفی می شود – به استقلال وجود نخواهد داشت .
حالا تکلیف چیست ؟
شرایط و حالت های مختلفی را می تواند در این وضعیت بررسی کرد ولی از آنجا که عمده مخاطبین این نوشتار مردم ایران و خصوصا خلق کورد است برای جلوگیری از اطاله کلام صرفا به شرایط موجود خود می پردازیم
پیش فرض های ما چیستند ؟
– ما مردمی با فرهنگ و آزاده هستیم که تاریخ گواهی می دهد زیر یوغ ستم باقی نمانده ایم
– ما مردمی هستیم که در حاکمیت ملت خود سهیم نیستیم و طبعا حاکمیت مدافع حقوق حقه ما نیست
هدف چیست ؟
– رسیدن به استقلال با حفظ آزادگی تا حدی که آزادگی دیگران را محدود نکند
طبعا ساده ترین راه مشارکت در حاکمیت موجود است که متاسفانه به دلایل برخورد های قومیتی، مذهبی و… برای اکثریت مردم ایران به ویژه خلق کورد ، چنین امکانی حداقل تا کنون وجود نداشته یا در سطح قابل قبولی نبوده است در نقطه مقابل سخت ترین راه ؛ انتخاب اعلام استقلال ، انقلاب و… است که می تواند ایده و آمال بسیار از ما باشد ولی واقعیت این است که دلایل متعدد بنیه اقتصادی مناسب عامه مردم ومهمتر از آن عدم انسجام اعتقادی به وجود نیاز به وحدت ملی برای تامین حقوق حقه مردم ؛ حداقل انجام چنین امری را در حال حاضر مقداری دور از ذهن می نمایاند.
از این رو تکلیف چیست ؟ آیا باید همچنان بر آزادگی خود پایداری کنیم ؟ طبعا بله ولی آیا صرفا با آزادگی به استقلال خواهیم رسید ؟ طبعا خیر!
پس چه باید کرد ؟ راهکار نگارنده به اقتباس از جنبش های مدنی کشور های دیگر خصوصا کشور های که به سرانجام مثبت رسیدن می تواند به شکل زیر بیان گردد
نخست – حقوق حقه خود را بشناسیم خصوصا در بخش حق مالکیت طبیعی و استقلال ملی. در بخش حق مالکیت ما با ترکیب عجیب بین حقوق مکتسبه از دین ، عرف اجتماعی و عرف حاکمیتی ( مانند مالیت های مختلف از گمرکات گرفته تا مالیات مستقیم ) و فساد دولتی و… رو به رو هستیم که به نادرست جز حقوق مالکیت وارد شده اند. همین داستان درمورد استقلال وجود دارد. استقلال یک ملت یعنی این که حق تعیین تکلیف و انتخاب آزادانه خود برای روش زندگی و رسیدن به کمال مد نظر خود، بدون آن که هراسی از عوامل بیرونی و درونی را داشته باشند. در حالی که الان حقوقی ساده چون حق خواندن و نوشتتن به زبان مادری و امثالهم به سقف مطالبات ما تبدیل شده است! در دنیا کنونی این مهم حاصل نمی شود جز به اتکا حداقل پشتوانه های نظامی ویا مهم تر از آن توامندی اقتصادی. کشور های مانند سنگاپور و تایوان با حداقل قابلیت عرض اندام نظامی و حتی سیاسی و با جمعیت به مراتب کمتر مردم ایران و حتی خلق کورد به اتکا توان اقتصادی خود تا حد زیاد امکان تامین استقلال و حقوق طبیعی مورد نیاز خود را ایجاد کرده اند.
دوم – شروع کنیم به تمرین تشکل سازی. مهم نیست تشکل در چه زمینه ای باشد. از تشکل های صنفی در شاخه کشاورزی و دامداری گرفته تا کانون های فرهنگی و سیاسی. ما به تجربه درک کرده ایم برای خواندن و نوشتن که امری ساده و رایج در دنیا امروز است ، لازم است سالها تمرین و ممارست داشته باشیم که بتوانیم دیدگاه دیگران را دریابیم و یا دیدگاه خودمان را مکتوب کنیم. از این رو این کانون های و تشکل های ،عملا محیطی برای ایجاد تعامل بین گروه های مردمی و رسیدن به دیدگاه مشترک و قبول کثرت آرا می باشد که عملا منجر به تعدیل بین میزان آزاده گی و آزادی افراد و حرکت به سمت تصمیم های مستقل را بوجود می آورد. البته خوشبختانه در این بخش به نظر نگارنده ما در شرایط به نسبت مناسبی قرارداریم و با اندکی تمرین به سرعت می توان به نقطه شروع مرحله بعد رسید.
نمونه بارز آن زندگی مردم خلق کورد در استان کرمانشاه است که در آن شعیه و سنی و یارسان و.. و چندین زیر شاخه گروه های قومی کورد مانند لک ، جاف و اورامی و … در کنار هم زندگی کرده و کمتر کسی اهمیت می دهد که هم وطن کوردش در این منطقه از کدام تیره و طایفه است و ملاک ارتباطات حسن رفتارو دوستی است و اعتقادات و زبان و … طرف مقابل اهمیت چندانی ندارد.
سوم – ایجاد دولت سایه در قالب احزاب سیاسی
نقطه شروع رسیدن به استقلال در ایجاد احزاب سیاسی مستقل و توانمند نهفته است. گروهی که به صورت تخصصی وقت و انرژی لازم برای پیگیری حقوق حقه ملت را برعهده بگیرند. این احزاب باید به اتکا پایگاه مردمی خود ، از قابلیت درک اجتماعی و توان اقتصادی لازم برای پیگیری این آمال را داشته باشند و در عین حال هم زمان با این که مردم بخشی از حقوق حقه خود را به این احزاب واگذار می کنند ، امکان مطالبه و پیگیری شعائر و انتظارات خود را نیز داشته باشند. به گونه ای که حزب یا احزاب ایجاد شده توان مدیریت و احقاق حق مورد نظر را داشته باشد.
لازم به ذکر است اگر در مرحله دوم تعاملات مناسب بین مردم به شکل مناسب انجام شود ، اولا خود به خود افراد مستعد تر در بین مردم شناخته خواهند شد و با حرکت تدریجی حس نیاز به چنین تشکلی درک و در نهایت افراد اصلاح با بیان دیدگاه های خود – به شکل آموزش و … – مورد پذیرش عامه قرار می گیرند. همچنین ناخوداگاه به دلیل تقارب فرهنگی مردم تعداد این احزاب زیاد نخواهد بود و شاید اصلا به صلاح نباشد زیاد باشند ، چرا که در غیر اینصورت عملا به دلیل کثرت احزاب و امکان تشدد آرا و تقلیل قوا، به جای تلاش برای استقلال صرفا آزاده گی را از سطح فردی به سطح قومی و محلی ارتقاء داده میشود
این مهم بیش از عام مردم بر عهده بزرگان و روشنفکران و اندیشمندان است که با برنامه ریزی و آموزش مدون و نشر افکار و اعقیاد مثبته عام مردم را جذب و مجاب به تحرک نمایند که بتوانیم خود را خلقی آزاده و مستقل بنامیم.