برگردان: رحمن سلیمی
روز 21 شهريور رخدادى عجيب در ميهنمان اتفاق افتاد ؟؟؟؟
تنها 4 روز پس از وقوع یك فاجعه بزرگ ملی، جامعهای بپا خواست. اعتصاب عمومی فینفسه یك عمل سیاسی قابل تقدیر است. سۆالی كه به ذهن متبادر می شود این است كه چگونه است كه تنها یك روز اعتصاب عمومی چنان تأثیر سایكوسیاسی بزرگی برجا گذاشت؟ چگونه جامعهای با این همه تكثر در دیدمان، ضرورت چنین هماوایی بزرگی را احساس كرد؟ جریانات سیاسی در سابق نیز خواستار اعتصاب یا بایكوت سیاسی مردم شده بودند، پس چرا قبلا شاهد چنین حركت بزرگی از مردم نبودیم؟ آنچه در 21 شهریور رخ داد چه بود؟ آیا مردم خود را وارثان شهدای 17 شهریور پنداشتند؟ آیا چنانچه عدهای ادعا می كنند اعتصاب، انتقام بود؟ (آیا پاسخ خونریزی با اعتصاب، با مفهوم انتقام سازگار است؟) اعتصاب حامل چه پیامی به حاكمیتی بود كه قصد مواجه شدن با ان را نداشت در حالیكه به شدت نگران و مضطرب شد؟ پس چه شد كه جامعهای به احساسی دلپذیر و مملو از آرامش رسید؟ و بالاخره فراتر از این، آیا همه اهداف و دلالتهای این اعتصاب، رسیدن جامعه به آرامش بود؟
اعتصاب 21 شهریور از ابعاد مختلف قابل تحلیل است. برای بررسی و تحلیل این رخداد تاریخی به برخی از اصول تئوریك اندیشمند قرن بیستم “هانا آرنت” می پردازم. از آن جهت می گویم “رخداد تاریخی”، زیرا به اعتقاد آرنت اغلب فعالیتهایی كه در طول تاریخ انسانی بعنوان سیاست تلقی شدهاند، خارج از دایره سیاست قرار می گیرند. ولی در عین حال اعتصاب 21 شهریور در حوزه سیاست قابل تعریف است، آنهم بنا به تعبیر آرنتی؛ “سیاست محض”! پیش از پرداختن به تفسیر آرنتی از دلالتهای آنسوی اعتصاب 21 شهریور، لازم است خوانشی بر تحلیل هانا آرنت از مجموعەای از مفاهیم سیاسی جهت درك بهتر موضوع داشته باشیم. البته خواننده آگاه از این مفاهیم و یا كم حوصله می تواند از خواندن این بخش از نوشتار گذر كند.
٢- سیاست بعنوان کنش جمعی آزادی
نخست از این نكته اساسی وارد مبحث میشوم كه آرنت معتقد است “آزادی، دلیل وجودی سیاست است و عرصه عملی كردن آن، همانا فعالیت عملی است.” بنابراین آزادی (و متعاقب آن برابری) ستونهای اندیشه سیاسی آرنت محسوب میشوند. سیاست از دیدگاه آرنت ارزشی هستی شناسانه دارد، زیرا انسان موجودی است كه مفهوم خود و آزادی را در عرصه سیاسی مییابد. یكی از دلایل اصلی انحراف آرنت از سنتهای دیرین فلسفه سیاسی با دیدگاه وی راجع به آزادی و کنش مرتبط است. آرنت معتقد است آزادی کنش در خود کنش نهفته است. بنابراین معیار کنش نه در اهداف آن، بلكه باید در خود کنش نمود پیدا كند، كه همانا کنش جمعی و تداوم آن است. در واقع آرنت “هماوایی عمومی” و “تلاش جمعی” را بعنوان درونمایه و جوهر معرفی انسان ازاد تلقی می كند. در هماوایی جمعی و یكسان عناصر متمایز، درونمایه کنش نمایان می شود. آزادی دقیقا در چنین بستری قابل تحقق است، نه قبل یا بعد از آن. بنابراین وضعیتی نیست در اتمسفری ایدئال در آینده، بلكه درونمایه تلاش و کنشی مداوم است در زمان حال. به عبارتی دیگر آزادی در چگونگی تلاش برای آزادی است كه نمایان می شود. چنانچه اندیشههای دقیق آرنت را تعقیب كنیم بالاخره به مفهوم اساسی نایل می شویم كه همان عهد و پیمان است. آرنت ریشه آزادی انسان را در قدرت تعهد انسان جستجو می كند: “نیرویی كه انسانها را گرد هم می آورد نیروی تعهد یا توافق موجود بین طرفین است.” همان نیرویی است كه انسانها را به همدیگر متعهد می كند، حتی با وجود فاصله مكانی بینشان. آنگاه كه انسانها ناگزیر به وفای به عهد میگردند، بستر تحقق عهد اجتماعی فراهم میگردد. البته پیمان اجتماعی از دیدگاه آرنت، پیمانی افقی است. پیمان از دیدگاه آرنت مفهومی متفاوت از آنچه اندیشمندان كلاسیك تئوری اجتماعی مطرح می كنند، دارد. وی پیمان را توافقی افقی میان افراد جامعه می پندارد، در حالیكه توماس هابز، پیمان اجتماعی را ماهیتی عمودی می بخشد، بدین معنا كه افراد قدرت خود را به “شخصیت مصنوعی” ماورای خود می بخشند. هابز چنین شخصیتی را “لیواتان” نام نهاده بود. البته از دیدگاه آرنت نیز “پیمان” واجد تعهد است، با این تفاوت كه پیمانی كه ماهیت افقی دارد، هر چند كه توانایی و قدرت افراد را محدود می كند، در عین حال قدرت اجتماعیای را که افراد باهم تشكیل دادهاند حفظ میكند. به عبارتی دیگر، نیروی تعهد و پیمان افراد لزوما آفریننده دولت یا قدرت ماورای آنها نخواهد بود، بلكه در آغاز جامعهای انسانی را شكل خواهد داد كه حتی پس از فنای شیرازه دولت یا تبدیل آن به قدرتی دیكتاتور، توانایی مقاومت و پایداری خواهد داشت. (Prepolitical) بنابراین از دیدگاه آرنت افراد در این بستر پیشا -سیاسی است كه پایههای قدرت خود را پی می ریزند.
حاکمیتی که توان تحقق بنیانهای مشروعیت قدرت سیاسی فرادست را در جریان رشدی ایدئال داراست در بدترین حالت ممکن، به واپسین سنگر دفاع افراد از آزادی خود بدل خواهد شد. حال جهت درک بهتر دیدگاه آرنت در رابطه با قدرت و حاکمیت فرد و حاکمان، اشاره به تمایز دقیق و حساسی که آرنت بین دو مفهوم قدرت و خشونت قایل است، بسیار ضروری است. چنانچه میدانیم در عرف تئوری سیاسی، خشونت بعنوان شکلی رادیکال از پراکتیزه کردن قدرت تعریف میگردد. آرنت این دیدگاه را به چالش می طلبد. وی میگوید “قدرت متکی به تعداد است در حالیکه خشونت تا حد زیادی متکی به ابزار است”، بعنوان مثال قدرت باید در وضعیت “همه در مقابل یکی” نمایان شود، ولی خشونت در وضعیت “یکی در مقابل همه” خود را می نمایاند. خشونت طبیعتی ابزاری دارد و متکی به خود نیست؛ خشونت دارای خصوصیات ویرانگر است و به ترس و اضطراب متکی است. در نقطه مقابل این، آرنت معتقد است قدرت ویژگیای نیست که به فردی نسبت داده شود، بلکه ماهیتی اجتماعی دارد و حاصل اتحاد افراد است. قدرت بر خلاف خشونت، نیاز به آشتی و فضایی آکنده از اعتماد دارد. هانا آرنت پا فراتر می گذارد و میگوید “اینکه گفته می شود قدرت و خشونت متمایزند کافی نیست، بلکه بایستی گفته شود این دو در تضاد با همدیگر قرار میگیرند، … به عبارتی با همدیگر جمع ناپذیرند. خشونت آنگاه رخ میدهد که قدرت به مخاطره میافتد. با این وجود، خشونت قادر است قدرت را به زوال بکشاند، ولی هرگز قادر به تولید قدرت نیست. آرنت میگوید “شاید تسلیم شدن از لوله تفنگ سر برآورد، ولی هرگز قدرت از این طریق متحقق نخواهد شد.” آنچه در این رابطه از اهمیت بالایی برخوردار است آنست که بر خلاف خشونت، قدرت ماهیتی اجتماعی دارد و مرهون توافق و هم آوایی میان نیروهای انسانی جامعه است، اینجاست که مفهوم عهد و پیمان اهمیت پیدا میکند.
آنچه در این نوشتار مهم میدانم مبنایی است که هانا آرنت در رابطه با “نافرمانی مدنی” و نیروی ارتداد انسان برمی شمرد. آرنت این قدرت را با مفهوم عهد و پیمان در هم میآمیزد. نه تنها به این دلیل که عهد، منبع نیروست، بلکه بدین جهت که عهد به شکلی متناقض، هم تعهد و پایبندی را برای افراد می آفریند و هم به مظهر آزادیشان بدل میگردد. بنا به دیدگاه آرنت، پیمان فینفسه مایه فضیلت سیاسی شهروندان نیست، بلکه مبانی پیشا-سیاسی را برایشان به ارمغان میآورد. بنابراین آرنت عوض آنکه فعالیت سیاسی را همچون “جان راولز” با وجدان افراد درآمیزد، آن را با نیروی پیمان گره می زند، که این هم برای نافرمانی مدنی که به فعالیت خودجوش متکی است، از اهمیتی ویژه برخوردار است. اینجاست که نکتهای مهم قابل پیگیری است: چنانچه وجدان، معیار باشد در نهایت شخص تنها با خود توافق دارد، اما زمانی که بحث از پیمان مطرح می شود حداقل دو نفر حضور دارند. بدین ترتیب از دیدگاه هانا آرنت عهد و پیمان، از ابعاد نیرومند پیشاسیاسی برخوردار بوده و همانا جامعه ساز است.
با مد نظر قرار دادن خطوط فکری هانا آرنت، تلاش میکنیم تاریخی بودن اعتصاب 21 شهریور را دریابیم.
2- ملتی بعنوان هموساکر
نخست این سوال مطرح میگردد که رفتار حاکمیت در اقدام به جنایتهای 17 شهریور حامل چه پیامی به جامعه شرق کردستان (ایران) بود؟ البته که پیامی واضح در خود داشت. حاکمیت میگوید: همه افراد خارج از حوزه ایدئولوژیک خود را قتلعام میکنم؛ بهترین جوانانت را در زندانها به دار می آویزم و بالاخره اسطوره مقامتتان را نیز از میان خواهم برد. (قلعه در اینجا بعنوان واپسین مامن و سنگر حفاظت، “قلعه حافظان شرق”، از جایگاه سمبلیک والایی برخوردار است.)
حاکمیت خواست به جامعه گوشزد کند: تو عریانی! تو فاقد هرگونه حفاظت انسانی هستی و راهی جز تسلیم نداری، بنابراین ساکت بمان و تسلیم شو! اقدام سپاه پاسداران ارسال پیامی بود در بدوی ترین شکل تاریخی خود. رفتاری شبیه آنچه رومیها با هموساکرها کردند. محو حیات سیاسی، نقض ارزشهای انسانی. بنابراین اگر بخواهیم از اصطلاحات رایج این عصر بهره گیریم، آنچه روز 17 شهریور رخ داد هدف قرار دادن کرامت انسان کرد بود توسط جمهوری اسلامی.
رخداد 17 شهریور در عین حال موجد رخداد تاریخ ساز 21 شهریور شد. 21 شهریور چه اتفاقی افتاد؟ آیا میتوان گفت شرق کردستان انتقام کرامت پایمال شدهی خود را گرفت؟ آیا اعتصاب، انتقام بود؟ اگر هانا آرنت و دیدگاههایش را به محک گذاریم، بنا به دیدگاه آرنت “انتقام” نه تنها نادرست بلکه تقلیل ارزشها و دلالتهای پنهان این اعتصاب است. انتقام واجد این معنا است که انسان نه قادر به بخشش است، نه قادر به تصمیم گیری مستقل. چنانچه در ادامه این نوشتار و با مددگیری از آرنت بدان میپردازم آنچه در روز 21 شهریور نقش اصلی ایفا نمود، نوع تعامل با مفهوم آزادی بود نه قصد انتقام.
٣- “در خانه بمانیم” بعنوان ابراز وجود
شاید نخستین نکته قابل توجه در خوانش رمزهای اعتصاب 21 شهریور، شیوه اعتصاب بود: یعنی بیرون نرفتن از خانه. این شکل از نافرمانی مدنی در ظاهر از دیدگاه آرنت راجع به فعالیت آزادانه متمایز است، زیرا آرنت بر حضور و تظاهر صریح تاکید دارد. با وجود این، در خانه ماندن و عدم حضور بعنوان تاکتیک مدنی مقاومت، مملو از حضور و تظاهری بود که هانا آرنت بر آن اصرار دارد. یکی از نویسندگان کرد به درستی نوشته است: “هر آنچه پنهان است حامل پیامی آشکار است و هر آنچه آشکار است پیامی پنهان در خود نهفته دارد… کردها اعتصاب میکنند، در خانه می مانند، مغازهها را می بندند، این عدم حضور، رخسار واقعی رژیمی دیکتاتور را می نمایاند که اساسا اعتقادی به قوانین بین المللی ندارد.”
در واقع زمانی که با ابتکار فعالین داخل کردستان و سپس با فراخوان احزاب سیاسی کردستان، اعتصاب عمومی در کردستان اعلام گردید، حاکمیت موضعی دوسویه اتخاذ کرد: از طرفی با احضار و تهدید چهرههایی از فعالان مدنی به اداره اطلاعات، تلاش کرد تا حد ممکن حجم اعتصاب را تقلیل دهد و از طرف دیگر با باز گذاشتن خطوط اینترنت، شبکههای اجتماعی را رصد کند. بنابراین حاکمیت از سویی جوانب احتیاط را رعایت میکرد و از سوی دیگر میزان حساسیت مردم به این جنایت بزرگ را دنبال میکرد. چنانچه اینبار کما فیالسابق، جامعه با رخوت و سستی به استقبال اعتصاب میرفت، حاکمیت حق داشت از تسخیر واپسین سنگر و تخریب آخرین خط دفاعی جامعه کردی مطمئن شود. معیار ارزیابی ساده می نمود: حاکمیت خواستار گرمی بازار و تشتت در درون جامعه بود، که همانا به معنای تداوم زندگی عادی مردم بود. این تداوم در زندگی عادی نیز به منزله استقرار قدرت حاکمیت (از دیدگاه آرنتی) بود. در واقع زمان اعتصاب، لحظه آزمونی دوسویه بود. حاکمیت دقیقا در روز اعتصاب خواهان برقراری بازار و شلوغی خیابانها بود، زیرا در چنین حالت شلوغی همانا به معنای تداوم زندگی عادی بود؛ “فریاد و شلوغی” همانا سمبل سکوت بود! حاکمیت در حسرت سکوتی بود که پیام رضایت جامعه کردی را در آن جستجو کند. سکوت ملتی که کرامتش جریحهدار شده بود، اوج پیام مشروعیت به حاکمیت قلمداد میشد. دقیقا در همین لحظه حساس بود که جامعه شرق کردستان قواعد تعبیر را تغییر داد و مساله حضور و عدم حضور را جایگزین فریاد و سکوت کرد، آنهم با در پیش گرفتن مبتکرانهترین شیوه ممکن؛ در راستای خوانش آرنتی از “مبارزه آزاد”.
اعتصاب درست در لحظهای رخ داد تا ثابت شود ما با جامعهای مواجهیم که قادر است در یک لحظه تاریخی، آزادی خود را در بالاترین سطح تحقق بخشد. در روز 21 شهریور، کردستان ایران یک پیام نیرومند جمعی را به گوش حاکمیت رساند و اعتراض خود را در شکل مطلق خود به حاکمیت گوشزد کرد. چنانچه مبنای قدرت حاکمیت بر جامعه را رضایت شهروندان و از این دریچه، تعهد و پایبندی آنان در برابر حاکمیت تلقی کنیم، اعتصاب 21 شهریور حامل پیامی روشن به حاکمیت بود: نه تنها مشروع نیستی بلکه فاقد کمترین قدرتی، زیرا ما حداقل رضایت را از تو داریم و ارادهی آزادی خود را با تو تقسیم نخواهیم کرد! پیام 21 شهریور خطاب به حاکمیت این بود: تو از خشونت برخورداری نه قدرت، نسبت خشونت تو همانا بیانگر سطح عدم قدرت توست.
اما این همه ماجرا نبود. مبارزه عاری از خشونت در کردستان، بایستی اوج قدرت جامعه را نیز نشان میداد تا در کنتراست خود با نبود قدرت حاکمیت که تنها با زبان خشونت قادر به تکلم است، به مظهر آزادی و جوهر توانمندی ملی کردستان بدل شود که آن هم در نشان دادن توان تعهد خود را می نمایاند.
٤- عهد بستن همچون جوهر آزادی
در واقع، پیام تاریخی اعتصاب 21 شهریور این بود که جامعه اعلام کرد که توان عهد بستن دارد. از منظر فلسفه سیاسی هانا آرنت، توانایی عهد بستن نشانه غرور آزادی است. غرور آزادی یعنی خودآگاهی انسان در مقابل آزادی خود. غرور آزادی وضعیتی است که در آن فرد یا جامعه احساس استقلال میکند و در برابر اراده خود آگاه است. غرور آزادی آنگاه خود را مینمایاند که اقدام به کاری میکنی که میتوانی از آن سر باز بزنی. یعنی همان تعهدپذیری آگاهانه به عهد و پیمان و متعهد کردن خود در برابر دیگران، نشان از آگاهی انسان دارد در برابر آنچه که میتواند وی را از ناگزیر بودن به تعهد رهایی بخشد؛ و این همان چیزی است که در لحظه عهد بستن تحقق می یابد: آزادی. انسان از طریق عهد بستن نسبت به آزادی طبیعی خود آگاه میشود. در رابطه با اعتصاب عمومی کردستان، اوج غرور آزادی آنجا نمایان شد که هیچ مانعی نتوانست از شکلگیری آن به بهترین شیوه ممکن جلوگیری نماید.ارزش اعتصاب عمومی جامعه در اینجا به اوج میرسد، غرور آزادی همینجا نمایان میشود که افراد جامعه با کرامت خود معامله نمیکنند. اینجاست که دو پیام واضح و مبرهن ابراز میشود؛ پیامی در مواجهه با حاکمیت و پیامی رو به خود. اعتصاب به حاکمیت میگوید تو فاقد قدرتی، تنها از ابزارهای خشونت بهره میگیری. با خشونت نیز تنها میتوانی آزادی خارجی را از ما بگیری. بنابراین در گستره اراده ما، تو وجود نداری، زیرا تو وجود خود را در اتوریتهای تعریف کردهای که ما اساسا بدان اعتراف نمیکنیم.
همچنین اعتصاب حامل پیامی بود به جامعه، که میگوید: تنها خودت، صاحب آزادی خودتی! تویی که آزادی همه ما را در خود داری، نه قدرتی که معنای وجودی خود را از نبود آزادی ما استنباط میکند. بنابراین، تنها تویی که وجود داری نه حاکمیت.
نکتهی اخیر از اهمیت زیادی برخوردار است: در واقع اعتصاب، نمایش مالکیت بود. در نمایش مالکیت افراد، آزادی خود را فدای پیمانی مشترک میکنند، تا از این طریق به مالک قدرت آزادی همه جامعه درآیند. اینجاست که به اصیلترین و دمکراتیکترین مفهوم سیاست نزدیک میشویم، سیاست بعنوان موضوع “مشترک غیر قابل تقسیم”. مشترک از این لحاظ که هر شریکی خود را مالک همه چیز بداند، زیرا غیر قابل تقسیم است. غیر قابل تقسیم نیز بدین مفهوم که عنصری منحصر بفرد است که هیچ کنشگر سیاسیای (نه فرد و نه گروه) نباید آن را در انحصار خود گیرد. بنابراین تو در تحقق آزادی همه و همه در تحقق آزادی تو شریکند! پیششرط همه نیز همانا یک موضوع است: قدرت گذار از خود؛ گذار به فراخنای سیاست؛ گذار از آنچه هستی به چیزی فراتر از آن؛ موضوعی مشترک که غیر قابل تقسیم است. تمرین آزادی در همآوایی مبارزهای مداوم.
٥- پاشنه آشیل کردستان
آیا جریانات سیاسی کردستان در کجای منظومه فوق قرار میگیرند؟ یا صریحتر بگوییم؛ احزاب سیاسی شرق کردستان بنا به مفهوم آرنتی ذکر شده، تا چه حد سیاسی هستند؟ نمیتوان انکار کرد که احزاب بعنوان یک کاتالیزور، پیروزی اعتصاب 21 شهریور را یاری رساندند. همچنین نمیتوان انکار کرد که این اعتصاب همراهی بزرگ مردم با احزاب سیاسی قلمداد میشود. اما خارج از این گفتگوی موقت، که یک تراژدی ملی فراگیر بود، آیا احزاب تا چه حدی شایستگی فعالیت سیاسی در مفهوم آرنتی آن، یعنی نه “مبارزه برای آزادی” بلکه “مبارزهای آزاد” دارند؟ مبارزهای که در توانایی عهد بستن تبلور می یابد.
جامعه قابلیت عهد بستن را از خود به نمایش گذاشت، زیرا از غرور آزادی برخوردار است؛ جامعه ثابت کرد اعتقادی راسخ دارد که زمان همآوایی و تعهد به پیمان آزادانه، آزادی واقعی تحقق می یابد؛ که به واقع در 21 شهریور آن را تحقق بخشید.
معیار ارزیابیمان را مرور میکنیم: پیش شرط سیاستی آزادی محور، قابلیت عهد بستن است؛ عهد بستن نیاز به از خود گذشتگی دارد و پیش شرط ازخود گذشتگی، خودآگاهی است راجع به آزادی (آنچه افراد، بلوغ اجتماعی خود را در تلفیق آزادیها و تحقق دستاورد “مشترک غیر قابل تقسیم” والاتر مییابند). با چنین معیاری چه ارزیابیای را میتوان از احزاب کردستان داشت؟ تا چه حد قابلیت از خودگذشتگی را از خود به نمایش گذاشتند؟ گمان نمیکنم پاسخ به این سوالات برای کسی مبهم باشد.
ما با پارادوکسی تراژدیک مواجهیم: با جامعهای که پیش شرطهای آرنتی شایستگی حیاتی آزادانه را به نمایش گذاشته است، در مقابل جنبشی سیاسی که به امید تحقق آزادی در آینده، تا حد اسفناکی، سیاست به مفهوم آرنتی آن را تعلیق کرده است. اینکه آنان (احزاب) کمترین انگیزه از خود گذشتگی جهت گذر از انگیزه محدود حزبی از خود نشان دادهاند، اینکه کمترین اقدام در راستای همبستگی و اتحاد در چارچوب تشکلی فراحزبی انجام ندادهاند؛ اینکه کمترین قابلیت عمل جمعی و توافق را داشتهاند، آیا بدین معنا نیست که بر خلاف جامعه، احزاب از غرور آزادی فروتری برخوردارند؟ در واقع احزاب تا حد بالایی از خودآگاهی برابر آزادیای که متعاقدشان کند که از طریق عهد بستن، قدرتمندتر و آزادتر میشوند، محرومند. آیا این مؤید این واقعیت نیست که “احزاب آزادیخواه کردستان” تا حد زیادی با رفتار آزادیخواهی مردم کردستان در عصر حاضر بیگانهاند؟به اعتقاد من اینجاست که کردستان ایران با پاشنه آشیل یا نقاط ضعف استراتژی خود مواجه است. با کنار هم قرار دادن جنایتهای سیستم شبه توتالیتری جمهوری اسلامی و کنش مملو از بی تفاوتی اکثر احزاب سیاسی کردستان، یاد یکی از سخنان غم انگیز هانا آرنت می افتم، که راجع به رشد یهودی ستیزی نازیها و سیطره توتالیتاریسم بر آلمان دهه 30 و 40 سده گذشته و در عین حال بی تفاوتی فیلسوفهای هم قطار آلمانی خود در برابر این پدیده بیان کردە بود. آرنت یهودی تبار گفته بود: “آنچه در این سالها [رشد نازیسم] اسفناک و تراژیک بود نه رفتار نازیها که رفتار همکاران و رفقای خود بود!”