آن کس که قدرت و شجاعت اندیشیدن نداشته باشد، بیامید به هر نوع تغییر و تأثیری در خویشتن و جهان اطرافش، آماده پذیرش هر نوع یوغ بندگی بوده و پذیرای هر ستمی است. و این همه ماحصل چیزی نیست الا جهل آدمی. جهلی که قدرت تمییز سره از ناسره از انسان میگیرد و همه تیرگیها و پلشتیها را بخشی از طبیعت دانسته و وقایع عالم را در پس اسامی حکما و بزرگان توجیه می کند. و بدتر آن که در عصر کنونی به مدد تکنولوژی با بمباران خبری از همه گونه وقایع که دانستن یا ندانستن بسیاری از آنها چندان اهمیتی ندارد و یا حداقل از درجه اهمیت کمتری نسبت به آنچه که مستقیما بر سرنوشت ما مؤثر است، برخوردارند؛ حساسیت ذهنی انسان را کاهش داده و بر خلاف انتظار به جای افزایش دانایی، اگر نگوییم بر میزان جهل آدمی می افزاید، حداقل توجه و حساسیت ما را نسبت به آنچه در اولویت است، میکاهد و خواسته یا ناخواسته کرختی و رخوت ذهنی را در ما ایجاد میکند. جهلی که درحد اکمل آن جهان را سرشار از نیرو های افسانهای و عمدتا اهریمنی میداند که بر سرنوشت انسان چنگ انداخته و هیچ کس را یارای مقابله با آنها را نیست. همان که به شکل تئوری توطئه و قصههای دایی جان ناپلئونی و امپرطوریهای مخفی که با حکمی تمام، جهان را به یکباره بهم میریزند، به خورد افکار ما داده میشود. همان که در میان خلایق انبوه کشورهای جهان سوم – منجمله ما – حکم رسن باریک بسته شده به پای پیلی قوی اندام است، که به تصور قیدی بزرگ، جسارت گام از گام برداشتن ما را میگیرد و با عرض پوزش جمعیت را به رمهای تبدیل میکند که به حکم تقلید، آرام و سر به زیر خود را تابع شرایط محیط دانسته و به هر کجا که فرمان داده شود، میرود و رضایت و سعادت را در شانس فراموشی بیشتر و انطباق پذیری بهتر با محیط میداند و نه استقلال ذهنی.
انسانها نادان به دنیا میآیند نه احمق و آنچه نادانی را به حماقت مبدل میکند، عدم تربیت و آموزش صحیح و عدم خود باوری و ندانستن آن است که، به چه میتوانم امید داشته باشم. تعلیم و تربیت سرکوبگر و القای تفکر تقلیدی و خشکاندن ریشه خلاقیت دقیقا همان چیزیست که، آموزش سیاست زده برای شبیه سازی و تکثیر افکار مطلوب برای پرورش انسان ستم پذیر، مد نظر دارد تا جلو هر گونه جسارت فکر کردن ، نقد و انتقاد سازنده و آگاهی انتقادی را بگیرد و خصوصا در کشورهایی چون ایران، عقب ماندگی تحمیلی را به شکل عقب ماندگی تقدیری به ما بنمایاند. آموزشی شعار زده و توخالی که هدف آن نه پرورش انسان بلکه تربیت بردگان فرمان بردار و مطیع است که بدون هیچ پرسشی صرفا دنبالهرو برنامهها و انطباق پذیری با هر شکل و فرم تعریف شده در جامعه باشند، به شکلی که فردیت افراد در موج حرکت های احساسی تودهای قابل پیش بینی و کنترل باشد و عملا فردیت انسان، معنایی جز در تفاوت شکل ظاهر نداشته باشد و همگی تبدیل به سایههای در کل جامعه شوند.
این که من به چه میتوانم امید داشته باشم، با آنچه که من چه میدانم نسبت مستقیم دارد و باید به یاد داشت، دانایی با انباشت دانش متفاوت است و آنچه که در رسانهها به ما القا میشود از میزان سواد و دانایی به شکل مدرک گرایی و از برکردن اصول و قواعد فنی و تجربی، نه از جنس دانایی بلکه از نوع انباشت دانش است که هر چند به جای خود ارزشمند و لازم است، ولی بسیار متفاوت است از دانایی. و چه بسیار تحصیلکردگانی که جز تکرار مفروضات و اجرا و پیاده سازی دانش تجربی خود چیزی نمیدانند و خالی از هر اندیشهای و تفکری، صرفا در پی یافتن نشانهها و مشاهداتی برای انطباق پذیری دنیا اطراف با دانش خود هستند و متاسفانه در بسیار از موارد حتی در این مرحله هم قدرت تمییز و درک کاربرد عملی، علمی که آموختهاند را ندارند.
کرماشان الحق: دانایی از جنسی است که به ما قدرت تمییز و خودمختاری فکری دهد و انسان را از صغارت و یوغ بندگی رهایی بخشد. از جنسی است که به انسان امیدواری این که میتوانم فکر کنم و در راه کمال خود تصمیم گیرم، را ایجاد کند. از آن جنس که به این خود باوری برسیم که ما زنده نیستیم که فقط خود را با محیط منطبق کنیم و نفس بکشیم، بلکه این ما هستیم که محیط را طبق میل و زندگی خود مناسب میکنیم و به حدی از بصیرت و آگاهی برسیم که فردیت و جامعه در ما دارای مفهوم و ارزش همسو گردد و صلح را برای همه به ارمغان آورد. صلح در جامعه، صلح در بین اقوام و کشورها صلحی جهان شمول که بالذات تا وجود آخرین جاهل و فرد ستم پذیر دست از سرمان بر نمیدارد و بدانیم و آگاه باشیم که تفکر ستم پذیر اگر مجال یابد خود مبدل به ستمکاری جدیدی خواهد شد و دقیقا از همین روست که بسیار از انقلابها و خروشهای ستم دیدگان نه به فرجام دلخواه و مدنیت، بلکه به شکل جدیدی از جلوه ستمکاری به سرانجام میرسد و اگر دانایی در میان نباشد این دور باطل همچنان قابل تکرار است. و در نهایت باید دانست که دانایی آن است که به ما بیاموزد که چه میتوانیم بکنیم و اصولا آدم چیست !
سوال اینجاست؛ حال که دانستیم دانایی شرط ابتدایی ترک تعصب و رسیدن به آزادی تفکر و خودمختاری انسان و جامعه است و تا دانایی نباشد نمیتوان پاسخ چه میتوان کرد را داد، از چه راه به آن میتوان رسید؟ چگونه و از کجا باید آن را فرا گرفت. جواب بر خلاف انتظار بسیار ساده است – حداقل در کلام – سر آغاز و سرانجام این راه شجاعت تفکر است ولاغیر. باید در خودمان جسارت پرسشگری و تفکر را بیابیم و بپرورانیم و مهم تر از آن در جستجوی راهی باشیم که، نسل بعد خود را خلاق و آزاداندیش به بار آوریم و تلاش کنیم تا از آن چه که بر سرما رفته است، میزان کمتری را آنان تجربه کنند. و بیاموزیم و بیاموزانیم به خود و دیگران که هیچ کلامی و نظری حتی منسوب به حکما و بزرگان را بدون درک و تفکر شجاعانه نباید پذیرفت و بدانیم و آگاه باشیم تعصب ورزی و رفتار دگماتیسم جز به جهل راه ندارد و همواره به یاد داشته باشیم ما قطرهای در اقیانوس نیستیم بلکه تمام اقیانوس هستیم در یک قطره.