یکی از پیامدهای حاکمیتهای دیکتاتوری و توتالیتر، پیدایش هنر اعتراضی است. این گونە از حاکمیتها از میزان تأثیر بالای هنر بر احساس و تفکر افراد و در پی آن عملکردشان، آگاهند؛ بە همین دلیل بە شیوەای سیستماتیک درصدد در دست گرفتن ابعاد مختلف آن هستند و از این منظر نشانی منابع قابل دسترس را بە نزد خود باز میگردانند. جمهوری اسلامی نیز بە مثابەی حکومتی ایدئولوگ از این قائدە مستثنی نیست، بە ویژە با توجە بە این نکتە کە هر کدام از دو رهبران جمهوری اسلامی جدای از پایگاه مذهبیشان ادعای ادیب بودن بە ویژە در زمینی شعری –همچون یکی از شاخەهای هنر کە مقصود این موضوع است- داشتەاند.
در اینجاست کە نقش هنرمندان آزادە و متعهد نمایان میشود، وظیفەی این هنرمندان سیراب کردن روح تشنەی کسانیست کە مجذوب حاکمیت نمیشوند و بە دنبال آنند کە درد و محنتشان در جایی نشان دادە شود. جدای از اینکە در مورد انتشار درد و رنجهایشان احساس نیاز میکنند، باید هنرمندان بر این علایق و ضروریات آگاه شوند و بە نحو احسن و در مناسبترین زمان تا جایی کە امکان دارد، پیامهای فردی را از حالت فردی آن بیرون آوردە و بە حالت عمومی تبدیل کنند. اصلیترین رکن خلق آثار هنری، اعتراض بە وضع موجود است، و بە این دلیل کە در مواجهە با سیستمی بستە هستند؛ بالأجبار و برای دور زدن سانسور و سرکوب بایستی بە سمبلهای ادبی روی بیاورند. البتە باید گفت کە در سالهای اخیر ما شاهد ظهور هنرمندانی بودەایم کە در ایران با صراحتی توأم با جسارتی مثالزدنی احساسات خود را بیان کردە و بر صفحات نشاندەاند.
هنر اعتراضی بە ویژە در نوع شعری آن دارای چندین ویژگی برجستەای همچون اعتراض بە ظلم و زور، سرپیچی از قوانین حاکم، بحث در مورد درد و رنجهای بشری، احساس بە ضرورت تغییر وضعیت حاکم، بالابردن میزان آگاهی مردم و تشویق و تهییج همین مردم در جهت خلق تغییرات بنیادین، است. در اینجا شاعران با نشان دادن اتوپیای مورد نظر خود کە در آنجا خبری از ناعدالتی، ظلم و ستم، بگیر و ببند و کشتار و قلع و قمع و … نیست، مژدەی رسیدن بە مکانی را بە مخاطبین خود میدهند کە آنجا مملؤ از آسایش و آرامش است و بذر امید و قیام را در خاک آن میکارند، و برداشت محصولاتش را بە مردمی کە والەی آزادی و برابری هستند میسپارند.
با این مقدمەی کوتاه میخواهم چند قطعە از اشعار “هادی یزدانی” _کە همین اواخر فوت شد_ بیاورم، تا ببینیم کە چگونە با جسورانەترین شیوەی ممکن بە انتقاد از رفتارهای جمهوری اسلامی میپردازد:
در شعر “چراغی کە خورشید میستود” کە تقریبأ یک سال پیش و بە مناسبت سالروز ترور دکتر عبدالرحمان قاسملو سرودە بود، در مقدمەی کوتاه آن این قطعە را “بهمناسبتِ بیستودومِ تیر، پیشکش به دکتر که این روزها نبودنش، سختتر از هر زمانِ دیگر است …” بە دکتر قاسملو تقدیم کردە است؛ متأسفانە ما با همین جملەی کوتاه واقعیت تلخی را بە یاد میآوریم و ما را مطلع میکند کە شخصیتی بزرگتر از آنچە ما خود میپنداریم را از دست دادەایم. از نام شعر پیداست کە چراغ سمبل روشناییست و روشنی این راه تاریک مبارزاتی چندین سالەی ملت کورد همانا دکتر قاسملوست. در بخش دوم شعرش با اشارە بە دوربینی و سطح پایین قوەی درک بسیاری از بازیگران میدان وقت سیاسی ایران میگوید: “و تو!/ فصلها را در طراوتِ سفر بودی در هوای آزادی/ پرسیدی: “سفرِ دموکراسی با نعلین؟! نشستِ منبر با گفتوگو؟!”/ اِنذاری در خورِ زمان و/ قدّ فهمِ ما چه کوتاه …!” در ادامە دوبارە از روشنایی میگوید و با بە کار بردن واژەهایی همچون چراغ و خورشید در وصف دکتر قاسملو، در مقابل نیز از اسامی مختلفی مانند خفاش و کلاغ و کفتار برای دشمنانش و نیز در بخش پایانی با آوردن اصطلاح یار خلق؛ پایگاه واقعی وی را نشان میدهد.
آری!
خیلِ خفّاش و گلّهی کفتار
نه یارای رؤیتِ نور
نه توانِ دیدنت، حتّی ز دور،
کافهای یافتند و
قهوهای به رنگِ شوکران
با شاخهی زیتون و
رایحهی پوسیدهی سیبی از جنوبِ لُبنان
و گفتوگویی پایانش گلوله …
باغچه نبود سَرَت، گلوله در آن بکارند
یا قلبت درخت، میوه از آن بردارند
مسیح نبودی مصلوب کنند
حلاج نه که بر دار کِشند
تو چشمِ بینای حقیقت بودی
همدرسِ ارسطو
همدردِ سقراط
پیامبر نه، یارِ خلق
عصای دستِ مردمت
از نیلِ ستم
میگذشتی
از نیلِ خون
گذشتی …
شعرهای اخیر “هادی یزدانی” متوجە درد و رنج ملموس جامعە بود، در مورد هر کدام از حوادث و اتفاقات این کشور موضع محکمی اتخاذ میکند. در واقع در این ژانر از شعر، واژە، سلاح ارزشمند دست شاعر و بزرگترین سرمایەای است کە میتواند در اختیار داشتە باشد. در این دورە از سرودەهای هادی یزدانی، کمتر اتفاق برجستە و جانسوزی در ایران وجود دارد کە نزد وی بازتاب نداشتە و بدان نپرداختە باشد؛ سفرەی رنگین و مجلل “آقا” و آقازادگان در مقابل دستان خالی از نان و یخزدەی کولبران و تن بە خون غلتیدەشان، بوی آشنای بنزین و باروت و گوشت و خون جانباختگان آبان، ماهیان سیاه کوچولوی سد قشلاق سنە کە درآرزوی رسیدن بە دریا بودند، وی گاهی آزادی را در قالب بیست و پنج سال مقاومت “محمد نظری”، حقخواهی “محمد حبیبی”، اعتصابات “اسماعیل بخشی” و “سپیدە قلیان” میبیند، و گاهی آن را در قامت کوتاه و ارادەی بلند و قندیلی “زارا محمدی” میجوید و مییابد.
در “واپسین راپورت”ـش اوضاع جهان را خرابتر از آن میبیند کە گزارش کند، و این اوضاع خراب آن قدر احوال روانیاش را تحت تأثیر قرار دادە کە تبسم از لبانش رخت بر بستە و توان سخن گفتن ندارد، و بە همین دلیل توصیە میکند رادیو خاموش شود؛ اما علیرغم تمامی خرابیها بە مخاطبش اطمینان میدهد کە هرگز واژەای کە حاکی از ناامیدی باشد از وی نمیشنود، و همچنان امیدوار بە تغییر میماند.
واپسین راپورت
عزیزم!
اوضاعِ جهان، خرابتر از آن است گزارش کنم
برخی را در روزنامه میپیچم
برخی را در استعاره
لای نان
زیرِ زبان
دیگر توانم نیست
کدام را پنهان کنم؟
میشود مگر پنهان کرد؟
پژمردنِ نهالهای بلوط و سرو در هوای کوهستان
مرگِ ماهیهای سیاهِ کوچولو در سدّ قشلاق
بارانِ لاشهی پرنده بر دستانِ خشکِ زمین
توانم دیگر نیست، کدام لبخند؟
میدانم سپیدهدم
شرمندهی خورشیدِ پُر مهرت میشوم
چگونه به رویت بخندم
یا لب باز کنم؟
پس رادیو خاموش
امّا ای دوست!
عاشقتر از آنم که بگویم:
پذیرا باش
فروغِ یأس را
و “ایمان بیاور به آغازِ فصلِ سرد…”
گمان نکن
هرگز این را از من نخواهیشنید …
ارومیه، ۹۸/۹/۲۲.