هنگامی کە صحبت از نسلکشی بهمیان میآید، هموارە به یاد خاطرات تلخ نسلکشیها و کشتارهای فجیع مردمان بەعنوان مثال انفال کردها توسط رژیم بعث، هولوکاست یهودیان توسط حزب نازی، نسلکشی ارامنه در امپراطوری عثمانی و یا کشتار هوتوها توسط توتسیها در رواندا و امثالهم میافتیم. وقایعی بەشدت تلخ که در آن سبعیت و وحشیگری بخشی از جامعه و یا حاکمیت، مقابل تمامیت و موجودیت یک قوم یا نژاد یا پیروان یک مذهب رخ میدهد. عملی که سبعیت آن حتی در میان درندگان مشاهده نمیشود. حتی در جنگ که یکی از نمایشهای خشن رفتار بشری است، و دو طرف متخاصم خود را مسلح به ادوات علیە کشتار یکدیگر مینمایند نیز مجاز محسوب نمیشود؛ و همواره قیود و قواعدی وجود دارد که دشمنان در حالت طبیعی خود را از صدمهزدن به غیرنظامیان و تسلیمشدگان منع مینمایند. درحالیکه در نسلکشیها، کلیهی افراد از زن و مرد، پیر و جوان و خصوصا کودکان به عنوان آیندهی آن قوم یا ملت، توسط عاملان این فجایع انسانی مورد هدف قرار میگیرند، و غایت آمالشان منقطع نمودن نسل و جامعهی مورد نظر است؛ که در بسیاری از موارد هیچ شانسی برای دفاع از خود ندارند.
این سبک از نسلکشی به دلیل وقوع عریان جرم، کراهت و زشتی آن کاملا مشهود بوده و در طول تاریخ هر چند موارد متعددی از وقوع آن دیده شده است. ولی غالبا توسط ددمنشان معدودی که جسارت و بیپروایی اخلاقی در آنها به حدی بوده که ایشان را از جایگاه انسانی خود خارج نموده، رخ داده است. امیدواریم به یمن تعالی شعور بشری و سرعت اطلاع رسانی و واکنش دولتهای مختلف در جهان روز به روز از تعداد آن کاسته شود. هر چند هنوز هم در گوشه و کنار جهان در همین زمان حاضر نیز مواردی از این دست در کشورهایی چون یمن و سوریه و میانمار و چین و … در حال اجراست ولی شدت و حدت آن بسیار متفاوت است با آنچه که مثلا در عملیات انفال رخ دادە است و بر اساس آمارها، حداقل حدود 180 هزار نفر صرفا به دلیل کرد بودن در یک بازهی زمانی خاص – که بسیاری از آنان کودکان خردسال بودند – به شکل سیستماتیک کشته شدند. هر چند این موضوع به هیچ وجه به معنی قابل تحمل بودن وضعیت حال حتی در اشکال محدود آن نیست.
ولی چیزی که در این نوشتار قصد اشاره به آن را دارم این است که هر چند به تدریج در طول تاریخ از شکل متواتر و شدید نسلکشی به شکل قتل نفس کاسته شده است، ولی باید توجه داشت نسلکشی به شکلی جدید همچنان و در بسیاری از موارد شدیدتر از پیش وجود دارد که چون وقاحت عریان قتل نفس در آن کمتر به چشم میخورد، آنچنان که باید جلب توجه ننموده است.
بە منظور تنویر هرچە بیشتر موضوع، ذکر مثالی بد نیست. تا همین دویست-سیصد سال پیش نقض حقوق حقه انسان به شکل بردهداری در بیشتر جهان، حتی در میان ملل ظاهرا متمدن رایج بود. نوعی استثمار و بهرەکشی از انسان توسط انسانی دیگر که فرد، خود را مالک همه چیز انسانی از جنس خود دانسته و به زبان شلاق و داغ و درفش خود را محق در بهرەبردن از دسترنج دیگری میدید. شکلی از ددمنشی که حتی توسط حکام؛ روابط آن با قوانین عجین گشته بود و عصیان انسان برده، به پشتوانهی قوانین به شدیدترین شکل ممکن مجازات میشد. ولی با ارتقاء خودباوری و دانایی مردم و عصیان در مقابل این ناعدالتی آشکار به تدریج این رابطه منسوخ شد، ولی فرادستان آن را در شکلی بهظاهر انسانیتر در قالب استثمار و استعمار خلق و بازآفرینی نمودند. به گونهای که مدتها طول کشید تا اینکە مردمان بدانند که هر چند بهظاهر از بردگی رستهاند، اما روال همان است که بود و عصیان مجدد نیاز است بە منظور نیل بە حقوق برابر.
درمورد نسلکشی نیز داستان کم و بیش همان است. هر چند بهظاهر بسیاری از حکومتها آن را تقبیح میکنند و آشکارا بە آن متوسل نمیشوند، اما چیدمان جدیدی را پایه ریختهاند که نتایج آن همان است که در نسلکشی فیزیکی به شکل کشتار اقوام و نژادها و … رخ میداد. در این چیدمان جدید که اغلب در پس الفاظی چون اعتقادات مذهبی، ملی گرایی، وحدت ملی و … که بهظاهر موجهاند، خود را پنهان مینماید؛ ولی مردمان را وادار به ترک فرهنگ و انکار هویت خویش میکند و اگر استنکافی رخ دهد به اتهام تمرد و مخالفت، به تندی پاسخ داده خواهد شد و یا فرد از حقوق حقه خود محروم خواهد شد.
نمود این رویکرد را در جلوگیری از تکلم و آموزش به زبان مادری، پاسداشت عقاید و باورهای مذهبی و بسیاری دیگر از نمادهای هویت شخصی افراد می توان در اطراف خود به راحتی رصد کرد. در این روال اگر دم برآوردە شود، متهم به تقابلی که میتواند در موارد حاد آن با مجازات حبس و حتی اعدام روبرو شود، میگردد. و اگر هم چنین نباشد با محروم کردن فرد از امتیازات متعارف جامعه – از اجازه در مشارکت های مدنی گرفته تا تخصیص بودجه برای رشد و آبادانی محل سکونت قوم مورد هدف را در برمیگیرد- یا فرد به تدریج به حاشیه رانده خواهد شد که ماحصل آن می تواند بهانهای به دست حاکمان دهد که اصولا افرادی با چنین طرز فکری، فاقد وجاهت اجتماعی برای ادعای خود هستند، و یا آن که چنین افرادی به تدریج با حس سرخوردگی و ناکامی که در بسیاری از موارد به شکل محدودیتهای اقتصادی نمود پیدا میکند؛ و نمیتوانند آن را کنترل کنند به امید تامین آینده خود و فرزندانشان ناچار به ترک وطن و سرزمینشان خواهند شد. دقیقا مشابه همان که در زمان حملههای وحشیانه در نسلکشی یا قتل نفس به شکل فرار از وطن دیده میشد.
در بدترین حالت که از ابتدا مد نظر چنین چیدمان اجتماعی است، فرد را خواهند شکست و حتی اگر خودشان از قبول آن سرباز زنند بالاجبار امید بە آیندهی بهتر فرزندانشان، آن را برای نسل بعد از خود به تلخی خواهد پذیرفت. در این حالت به شکل آرام و خزنده نسل بعد با انقطاع فرهنگی مواجه شده و با کنترل آموزش و پرورش و سیستم پاداش دهی – که اصولا ارائهی برخی از همان حقوق حقه فرد است و نه چیزی بیشتر – نسلی را به بار خواهند آورد که هر چند مانند گذشته با کشتار همراه نبوده ولی در این جا نیز همان اتفاق به شکلی آرام و بیسروصدا رخ خواهد داد و قوم یا نژاد مزبور با حل شدن در جمعیت نابود خواهد شد. نتیجه دقیقا دستاوردی مشابه خواهد داشت با این تفاوت که نسل جدیدی که ایجاد شده عملا در معرض استثمار و استعمار ذهنی و نیروی کار نیز قرار خواهد گرفت. چرا که در چنین رویکردی، اصولا قرار نیست آنان که مورد پسند کسانی که دست به نسلکشی میزنند در شرایط برابر قرار گیرند، و فقط هدف آن است که به جای آغشته کردن دستشان به خون مردم، آنان را از گردونهی اجتماعی خارج کنند. و حال چه بهتر که علاوه بر این که بدنامی عمل خشن، دامن آنان را نمیگیرد، نیروی انسانی بردهواری نیز برای برآورده نمودن آمال خود تامین مینمایند.
و این دقیقا همان است که در بسیاری از کشورها منجمله کشور ما اتفاق میافتد. مثلا جمهوری اسلامی به بهانههای معوج، به شکل سیستماتیک هویت قومی و مذهبی افراد را انکار و مخالفین را حذف و یا مجبور به جلای وطن نموده و آنان که دم بر نمیآورند در جامعه حل و به شکل انسانی نیمبند با هویت کاذب به حیات خود ادامه میدهند. انسانی که در فردگرایی بیمعنی گیر افتاده و هیچ حس همزادپنداری با بقیهی جامعه نداشته و چیزی جز خلاء هویتی که نمود آن را در اوج گرفتن رذایل اخلاقی که در جامعه رو به فزونی است، می توان دید.
البته باید توجه داشت همواره چنین نسلکشی فرهنگی صرفا قوم یا نژاد خاصی را هدف قرار نمیدهد و متاسفانه برخی اوقات افراد بر اساس مشاهدات محدود خود و آنچه که در اطراف خود میبینید، صرفا قوم و نژاد خود را تنها هدف این فرایند میدانند. در یک خانواده کلیهی افراد از والدین و فرزندان گرفته تا سایر بستگان هر یک جایگاه و نقش خودشان را دارند و خانواده فقط هنگامی پویا و توانمند است که هر کدام از اعضا نقش خودش را ایفا نماید ولی در نسل کشی فرهنگی، مبنا بر این است که همه افراد یک نقش را داشته باشند و از این رو بسیاری ناخواسته با درک این که وی یا نسل بعدش هدف قرار گرفته است، به جای توجه به اصل داستان؛ حس مودت و نزدیکی خود را با سایر اعضا خانوادهی بزرگتری که هویت ملی او را تشکیل میدهد، از دست میدهد که نمود آن در رقابتهای قومی و یا بدتر از آن انکار و بیتفاوتی نسبت به سایر اقوامی است که در این هویت در مرتبهی بالاتر او سهیماند و غافلاند از آن که آن دیگران نیز به شکلی مشابه درگیر همین فرایند هستند. با این هدف که به جای خانوادهی بزرگ و منسجم، ساختاری ارباب و رعیتی قانونمند با ظاهری موجه ایجاد شود که همه اقوام در تابعیت گروه محدودی قرار گیرند و شانس خود را در همراهی و مشارکت برای احقاق حقوق خود را از دست بدهند لذا زنده باد کورد، زنده باد آذری، زنده باد بلوچ و … زنده باد ایران و دور باد هر کس که هویت قومی و ملی ما را منکر می گردد.