مقاله آقای کامران امین آوه با عنوان آلزایمر سیاسی فرصتی را پیش آورد که با اشاره معقول ایشان به از دسترفتگی حافظه سیاسی در بین جریانات سیاسی مختلف؛ نگارنده در حد بضاعت خود به ریشه یابی و دلیل وارد بودن چنین ایرادی به جامعه سیاسی ما بپردازد. براساس قانون اساسی جمهوری اسلامی– اصل پانزدهم – زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است. که البته همگان میدانیم که در عمل هیچ فرصت معقول و مناسبی برای آموزش و تدریس ادبیات سایر زبان ها در طی این چهل سال وجود نداشته است. بدیهی است در این شرایط نیز استفاده از امتیاز زبان های محلی در رسانهها گروهی و مطبوعات ها هم خود به خود به دلیل عدم تسلط کلامی و کمبود بودن تعداد کسانی که به صورت خودخواسته آموزش خواندن و نوشتن به زبان مادریشان را دیده اند؛ متصور نیست و تاثیر معقول و مناسب انتظار نمیرود.
ولی نکته حائر اهمیت در مقاله ایشان این است که مشکل محدود به زبان ها محلی و قومی نیست و ظاهرا از ظرفیتهای زبان فارسی که زبان رسمی کشور است نیزبه شکل صحیح استفاده نشده است. چرا که با یک جستجو در اینترنت و یا سایر منابع مکتوب قابل دسترسی به سادگی می توان متوجه شد که تعداد منابع مناسبی که به پیشینه آنچه که ایشان انتظار دارند که حداقل فعالان سیاسی از آن اطلاع داشته باشند؛ موجود نیست و حتی خود ایشان هم به جای رفرنس دادن به مکتوبات تاریخی، قوه حافظه فعالان سیاسی که الزاما کورد هم نیستند را مورد اشاره قرار دادهاند.
همه می دانیم زبان به عنوان یکی از بارز ترین خصیصه های انسانی که مهم ترین راه ارتباط انسان با سایرین است، علاوه بر انتقال تجربه، آموزش؛ فرصت ارتباطات و اشتراک گذاری عاطفی برای عشق ورزیدن، محبت و هم دردی با دیگران و حتی گفتن از آمال و آلام و افکار ما را به ما میدهد. و اگر زبان نبود، انسان سکوت و گنگی و انزوای جانکاه را میبایست تجربه میکرد. از این رو منشا اصلی زبان را میتوان ذهن دانست و اگر واژهها از منشای جز ذهن سرچشمه می گرفتند و فقط خواستگاهی چون مرز و بوم یا سرزمین مادری میداشتند، در همان پهنهها زاده میشدند و میمردند و در نهایت مردمان چون فریب خوردگانی دچار و گرفتار توهمی باطل میگشتند. چرا هیچ راهی برای بیان افکار خود و دریافت ذهنیات دیگران را نداشتند و این دیگران صرفا بستگان و نزدیکان نیستند و دامنه تا محدود تر باشد، خسران و توهم فراگیرتر خواهد بود. لذا توجه به مقوله زبان و زنده و پویا نگهداشتن آن را میتوان از کلیدیترین وظایف فرهنگی و مدنی هر قومی دانست و با توجه به این که منشا زایش و پویایی زبان؛ اذهان است، هر چند پاس داشتن داراییهای موجود زبان مادری و ملی ارزشمند است ولی محدود کردن کلام و واژگان در هر زبان به گستره موجود آن حکم به اسارت کشیدن آن را دارد و نتیجه ای جز مرگ تدریجی زبان و به دنبال اندیشه و در نهایت فرو غلطیدن در سکوت و گنگی و انزوای فردی نخواهد داشت.
و این دقیقا همان است که رگههای آن را میتوان در نقد جناب آقای امین آوه دید که حتی فرهیختگان و فعالان سیاسی ما نیز ظاهرا بهره معقول از آن را نبرده اند و آنچه که در گذشته نچندان دور رخ داده است را در تحلیل و نظرشان لحاظ نکردهاند. چرا که هر چند همه به زبان ملی و زبان مادری و قومی خود توان تکلم دارند؛ ولی به شکل مناسب در ارتباط و به اشتراک گذاری ذهنیات خود اقدام ننمودهاند. و همه میدانیم هر چند زبان کلامی در این بازه زمانی به اشکال مختلف مورد استفاده قرار گرفته است ولی به دلایل مختلف مانند دامنه انتشار و یا ناپایداری در ثبت ذهنی به هیچ رو قابل مقایسه با استفاده روش مکتوب نیست و این دقیقا همان است که حتی فرهیختگان ما در مورد آن کوتاهی کرده اند.
البته این کوتاهی به دلیل ناآگاهی نبوده وشدیدا متاثر از سیاست کلی نظام جمهوری اسلامی بوده است. دقیقا همان روندی را که حاکمیت برای به انزوا کشاندن کشور در جامعه جهانی دنبال کرده، در خصوص زبان و اندیشه نیز اجرا نموده است. و متاسفانه در این مدت عنایت و توجه کافی در مورد این روند انزوا زبانی که در نهایت به انزوا ذهنی ما تبدیل میشود؛ نشده است. که ظاهرا نشانه های آن به شکل آلزایمر سیاسی که تعبیر جالبی برای این موضوع است، هم اکنون در بین فعالان سیاسی نیز قابل مشاهده است.
برای دریافت این موضوع نیاز به تحقیق و تفحص چندانی نیست و به سادگی با توجه به تنوع و تیراژ روزنامه ها و مطبوعات کشور حتی با وجود حمایت مالی دولتی و کارتلهای نظامی، مذهبی از برخی از رسانههای ویژه، میتوان دریافت که اوضاع و نحوه رفتار حاکمیت در این بخش به چه شکلی است. به شکلی که عملا مطبوعات از سبد فرهنگی بسیاری از خانوادههای ایرانی خارج شده است. وجود ابزارهای حاکمیتی چون دادگاه مطبوعات و یا وزارت ارشاد باعث شده است که حتی در بخش ادبیات فارسی چه به شکل نثر و نظم یا ترجمه رمانها و مکتوبات سایر دنیا آنچنان دچار فقر فرهنگی شویم که پس از سال 57 تعداد آثار فاخر ادبی با آنچه در زمان پهلوی بود نیز قابل مقایسه نباشد. البته این بدان معنا نیست که زمان پهلوی هم شرایط ایدهآل بود و میدانیم خصوصا در مورد بسط و انتشار آرا سیاسی در آن زمان هم تنگ نظریهایی شدیدی وجود داشت ولی حداقل در بخش ادب فارسی اوضاع به این شکل غریب حال حاضر نبود.
طبعا با کاهش کیفیت آثار قابل دسترس و قابل اعتنا و سانسور شدید علوم انسانی در حوزه های مختلف و… به تدریج ذائقه مخاطبان هم تخریب شده و مردم علاقه به مطالعه به عنوان یکی از روشهای اصلی فراگیری دانش و دانش افزایی و بسط دانایی؛ از دست خواهند داد و نتیجه آن میشود که بجز کتابها و مطبوعاتی که از رانت مالی برخوردارند و یا کتابهای آموزشی و کمک آموزشی که مافیا توهم تحصیل و دانش افزایی آن را تولید و به خورد جوانان میدهند (که برای اهل فن در هر رشتهای، واضح و مبرهن است که هیچ تناسبی با نیاز مردم و جامعه ندارند)، تیراژ همین محدود کتاب مستقل تولید شده به اعداد عجیب و غریب 200 الی 500 جلد می رسد که برای جامعه با بیش از 80 میلیون جمعیت خود گواهی است از تخریب اندیشه و انزوای فکری. این موضوع خود باعث بازخورد معکوس مجدد میگردد که انگیزه اندیشمندان را برای صرف زمان برای تولید محتوا ذهنی جدید کاهش پیدا کند و شدت وخامت اوضاع روز به روز بیشتر نیز بشود.
متاسفانه در حال حاضر بجز معدود افراد که با تمام سختیها و محدودیتها موجود از تعهد و همت بالایی برخوردارند، حتی فرهیختگان ما به مختصرخوانی و مختصرنویسی متمایل شدهاند و بسیاری حتی تحمل خواندن یک مقاله 1000 کلمه ای را نیز ندارند و این دقیقا همان است که ظاهرا هدفمند با ساز و کارهای پیش بینی شده در قالب ارگانهای نظارتی، توسط حاکمیت دنبال و اجرا شده است و در کنار به حاشیه کشاندن زبانهای محلی و قومی شاهد اضمحلال زبان ملی نیز هستیم و دور نخواهد بود زمانی که مرجع فکری جامعه به دامنه کامنتهای چند خیلی به اشتراک گذاشته شده در شبکه های اجتماعی محدود شود.
در انتها به عنوان نقدی بر مقاله جناب امین آوه که کلیت آن را بر حق میدانیم، باید عرض شود، تک تک ما به عنوان بخشی از جامعه در دامن زدن به این بحران آلزایمر سیاسی مقصر هستیم و چه در نقش خواننده یا نگارنده (در صورت بضاعت علمی و ادبی که توانایی تولید محتوا را داشته باشیم) از ادا دین خود به فرهنگ و اندیشه جامعه خودمان کوتاهی کردهایم. و این کوتاهی جبران نخواهد شد مگر با توجه به این موضوع که زبان خصوصا در شکل مکتوب آن مهم ترین بستر انتقال اندیشه است و اگر در تولید و استفاده از آن هر کوتاهی رخ دهد؛ هیچ امیدی برای برون رفت از سکوت ذهنی حال حاضر جامعه متصور نیست و بر فرهیختگان ما واجب است که در نشر آرا و افکار معقوله با وجود رخوت حاکم بر جامعه و ممانعت ها حاکمیت، تلاش خود را بیش از پیش افزایش دهند چرا که هم اکنون نیز برای بسیاری از همین حداقل متفکران و علاقمندان زمینههای مختلف علوم انسانی – از ادبیات و فلسفه گرفته تا حقوق و علوم سیاسی – راهی جز مراجعه به آثار خارجی نمانده است و اگر بضاعت زبان خارجی فرد جوابگو نباشد نیازش نباشد، بجز دریافت مطالب قدیمی و یا مطلب مشوش جدید راهی برای کسب دانایی ندارد و لاجرم آلزایمر سیاسی هم به عنوان بخشی از این پروژه رخ خواهد داد.