در طول تاریخ همواره جریان های تمدن ساز ماحصل همراهی همه و یا دستکم اکثریت آحاد جامعه بوده اند و حتی موارد خشن چون حمله اعراب در 1400 سال پیش یا حمله مغول هم از این الگو مستثنا نبوده اند و هیچگاه متصور نبوده که اقلیتی ناچیز بتوانند جریان ساز باشند هر چند به کرات شاهد آن بوده ایم که گروهی کوچک بر اکثریت حاکم شده باشند و نبض حیات و ممات مردمان را در کنترل خود داشته باشند و این هیچ فرقی ندارد که توسط خصم خارجی رخ داده باشد یا بخشی از بدنه همان اجتماع. ولی آنچه مسلم است چنین سلطه ای را نمی توان تمدن ساز دانست و اهلیتی برای اصالت آن لحاظ نمود مگر آن که به واقع چنان قناعی در آن باشد که به تدریج همراهی خلق را ایجاب کند، همراهی که شاید در ابتدا به دلیل عدم اشراف وجود نداشته باشد ولی به تدریج مردمان با شنیدن و درک آن با آن حس همراهی پیدا کنند.
در ایران ما نیز خیلی زود مردمان دانستند که آنچه که از پس زدن ساختار سلطنتی بدست آورده اند با مدنیت مد نظرشان فاصله دارد ولی گروه حاکم براین مدعا بود که اهلیت دارد و به تدریج آنچه که مردم اکنون به آن نرسیده اند را به عینه به آنها نشان خواهد داد و مردمان را همراه خواهد کرد. ماحصل آن شد که هیچ عینیت خیری مشاهده نشد و حتی کم کم شعائر اولیه به نسخه های بدلی تبدیل شدند، که توگویی از اول نیز مد نظر خلایق نه دغدغه آزادی و رفاه و مشارکت در جامعه که صرفا کوفتن بر دهان این و آن و اشاعه فرهنگ ولایی بوده است و لا غیر.
امروزه دیگر برای آنان که قوه فاهمه ای دارند، تناقض آشکار شده است و دیگر به دلیل و برهانی برای اثبات ناصواب بودن ادعا نیاز نیست. ولی چه میشود که هنوز که هنوز است این گروه رویا فروش با قصه رنگ باخته خود حاکمند و دیگران که در کثرت اند و اعتقادی به رویا کذاب آنان ندارند محکوم؟
شاید ساده ترین دلیل آن این باشد که تک تک ما آنچنان غرق در روزمرگی خود شده ایم که فراموش کردیم که رویا فروشان هر چند کذاب اند ولی این بدان معنی نیست که نادان اند! آنان پیش از ما می دانستند که رویایشان کذب است چرا که خود آن را برساخته بودند و کاذب و دروغزن اولین کس است که از وقوع مخلوق خود مطلع است. ولی باید پذیرفت اینان حداقل آنقدر کفایت دارند که با علم به کذب بودن خود، به فکر راهکاری برای جلوگیری از زمانی که دیگران نیز به آن پی می برند، بوده باشند. زر و زور و ظلم، ابزار عریان این گروه بود که زخم خوردن امروزمان و هراس فردا ما ماحصل آن بود. ولی چیزی که کمتر به آن توجه شده است، چیدمانی بود که اینان در باور های هویتی ما خلق کردند.
امروز درکنار همه زخم ها و هراس ها، اکثریت ما شرایط را معلول قومیت، مذهب، جنسیت و عواملی چون این می دانیم! من اگر در شرایط نامراد قرار گرفته ام، دلیلش این است که کورد هستم، دلیلش این است که اقلیت مذهبی هستم، زن هستم، پیر هستم ، جوان هستم و … یعنی تقریبا هر کدام از ما برای قرار گرفتن در شرایط موجودمان حداقل چند دلیل موجه داریم که می توانیم به شکل سلبی، مسئولیت حال و امروزمان را از گردن خود وانهیم و حس تظلم و آسیب دیدگی داشته باشیم.
اول از همه باید دقت داشته باشیم ،که اگر چنین حسی داشته باشیم یا نداشته باشیم و یا این که این حس برحق است یا نه؛ هیچ توفیری در شرایط امروز ما ندارد و هیچ زخمی ازما درمان نمیشود و دلخوش کنک آن هم برای هیچ کس، حتی خودمان هم خریدار ندارد. پس باید دست از این ناله سردادن ها برداشت و کمی دقیق تر به اطرافمان نگاه کرد. اولین و بدیهی ترین ادراک جمعی ما از حضور این اقلیت کاذب چیست ؟ فشار و ظلم و زور حول صرفا یک ایدئولوژی که به زور به خورد ما داده میشود و اگر از دستشان براید دوست می دارند آن را به حلقوم دیگران نیز فرو کنند؛ است و آن اصل ولایت فقیه است و لاغیر.
حتی سخن از اسلام و فقاهت شیعی نیست. دستور و حکم روشن است. خلیفه و یا سلطان است که محور همه تصمیمات و نگرش هاست و انتفاع اطرافیان سلطان نیز نه دغدغه دین و مذهب و امثالهم که زور و زر است. و عجیب این را نیز همه می دانیم و شنیدن آن برامان تکراری است ولی آنچه که کمتر به آن توجه داشته ایم این است که از نظر حاکمیت هویت فردی ما هیچ محلی از اعراب ندارد و اگر من مظلوم واقع میشوم نه به دلیل کورد بودن یا اقلیت مذهبی بودن من است که اصولا قرار است مورد ظلم قرار بگیرم و این رویا سازی ماست که دلیلی برای وقوع ظلم از طرف حاکم خلق می کنیم والا اگر کورد نبودم و مثلا لر بودم آیا اوضاع فرق داشت ؟ شاید بگویم بله آن که بر سرما رفت بر سر آنان نرفت! ولی فراموش می کنیم آنان نیز از ما هستند و آنان نیز تجربه ای دارند سخت و ظالمانه که فقط از جنسی متفاوت است. این دقیقا همان نقطه است که بین ما تفکیک ایجاد می کند و “ما” را از این جماعت کثریت به “ما”های کوچک و تعداد زیادی از “آنانی” تبدیل می کند که هر چند آنان نیز چون ما تحت ظلم اند ولی از ما نیستند !
چرا ؟
درد آور این است که این همان بازی تلخیست که سالهاست با ما شده است و کمتر کسی به آن توجه داشته است. نگرانده می بیند ظلمی به کل جامعه بانوان و دختران کشور روا داشته میشود ولی از نظر او به من چه ! من که زن نیستم ! این که خواهر و مادر و همسر و دختر من زن هستند هم چندان تاثیر بر روحیات من ندارد! این “من” مشکلات خودش را دارد که باید حل کند ! نگرانده می بیند که بلوچی یا ترکمنی یا عربی در این کشور مورد ظلم قرار می گیرد! ولی این نیز به او ربطی ندارد چون “من” کوردم و به من چه که چه بر سر “آنها” می آید. “من” مشکلات خودم را دارم! نگرانده می بیند که دزد یا گنه کاری که باید مجازات شود خارج از عدالت و بیش از حد مورد ظلم قرار می گیرد. باز از نظر او به من چه! اصلا حقش است که مجازات شود و حتی اگر این مجازات منصفانه هم نیست به جهنم!! او که انسان نیست، حیوانیست که باید آزار ببیند و چه اهمیتی دارد که بدانم چه شد که او از درجه انسانی به مقام حیوانی نزول کرد! “من” مشکلات خودم را دارم!
درد آور است که سالهاست با “ما” بازی “من” و “آنان” را انجام داده اند و هنوز که هنوز است حتی اگر متوجه عمق خباثت بازی انجام شده باشیم ؛ آنچنان که باید و شاید بر سر بحث هویت جمعی مان فکر یا عملی از خود بروز نداده ایم. باید بدانیم و آگاه باشیم که خان آخر این بازی “منیت” بسیار انفرادی خواهد بود. که سکوت و تنهای فرد فرد ما را به دنبال خواهد داشت و دیر نخواهد بود روزی که برادر غم برادر را نخواهد خورد و فرزندان و والدین از هم بیگانه خواهند شد؛ چه برسد به قوم و قبیله و ملیت! و آن روز مبدل به گروهی کثیر و پراکنده خواهیم شد که چون مسافران یک ترمینال که هر چند در بینشان هیاهو است ولی هیچ قرابت ذهنی با هم ندارند، الا در وجه انسانی که می تواند نجات بخش همه ما باشد. همان که می تواند درد کشیدن دیگران را به درد ما بدل کند؛ نه از آن رو که فقط صفتیست الهی یا در فطرت ما قرار دارد یا دلایلی از این دست، بلکه از این رو که می دانیم سر انجام این بازی فاصله است و اگر من درد دیگری را درک نکنم، چه امیدی می توان داشت که دیگران چنین کنند و ماحصل آن میشود تنهای و ظلم دیدن !
هرکسی به فکر درمان درد خویش است در حالی که دردمان یکیست و درمانمان در با هم بودن ممکن خواهد بود.