درتاریخ هفده سپتامبر 2012 درست بیست سال از آن روز تاریک و غمبار می گذرد، اما به کوری چشمان تروریستها و تروریست پروران، افشاگران و مبارزان راه آزادی هر روز همانند گل نسترن می رویند وجنبش ضد دیکتاتوری را زنده نگه می دارند. مبارزان نستوه همانند درخت تنومندی هستند که ناراضی از وضع اداره جامعه و آنها را نمی توان از ریشه بر کند. هرچه ساقه و شاخ و برگ آن را ببرند، باز هم ساقه وشاخ وبرگ تازه ای خواهند داد وثمره آن خارهای آهنینی اند که درچشمان دشمن می نشینند وکور می کنند دشمنان ملتهارا. رویش روز افزون مبارزان دلیل برآن نخواهد بود که ما قهرمانان جاوید و جان باخته را بدست فراموشی بسپریم. یادشان همیشه گرامی خواهد ماند و فقدان فیزیکی آنان به خشمی علیه نابرابری و حق کشی، تبدیل می شود. طبیعتا غم انگیز است بنظر آوردن خاطره این روز سیاه را. اما یاد چیدن شاخ و برگ این درخت تنومند و این روز شوم باید نماد یک نفرت بی پایان از جهل، بی سوادی و بی منطقی باشد وحصری برای آن دیده نشود. اولا، من و میلیونها مانند من نسبت به اسلام این آقایان از یک طرف بسیار بد بین شده ایم و از طرف دیگر امیدی دردل داریم که اخطاربجاو درست آیت الله خمینی، مبنی براینکه «اگر ما برویم، اسلام رفته است»، به زودی درایران ما تحقق یابد. و امیدی هست که اینان هر آن بروند و آنگاه سر نوشت اسلام در ایران همان است که درقرن یازده میلادی بود. آن عزیزانی که با تاریخ اسلام آشنائی مختصری دارند، می دانند که چه جوی خواهیم داشت. زیرا اینان با اعمال وحشیانه ترور، زیر نام دین و وعده مدام بهشت، به انتحاریون و تروریستها، تنفری از اسلام درمیهن ما بوجود آورده اند که آن سرش نا پیداست. دوما، برای دروغهای شرم آور، علنی و بویژه برای پذیرش قسمهای بی محتوا و عوامفریبی بیحد و مرز بعضی از این وفا داران به اسلام ناب محمدی که اینها پیاده کرده اند، انزجار را زیاد تر و زیاد تر می کند. پس امیدی هست، به زودی این قرون وسطائیان درایران گورشان را گم کنند. بدون شک دیگر طغرل سلجوقی نخواهد بود که اسلام را درایران نجات دهد. در آن زمان که آلمانیها، کاظم دارابی را با روابط خوب دو میلیارد دلاری اقتصادی در سال و رهائی هلموت هوفر آلمانی داد و ستد کردند، همه می دانستند که دارابی یک مهره رژیم، برای ترور مخالفان است. هنگام برگشت این عنصر و مهره وفادار به جمهوری اسلامی، روزنامه های رژیم با آب و تاب درگزارشات خود در باره ورود او آوردند که این صحه ای برآن ادعا می تواند باشد. یکی ازروزنامه ها نوشت: «هنگامیکه هوا پيما برزمين می نشید. جمعيت بسياري شامل مقامات وزارتخارجه، خبرنگاران وهمچنين بستگان کاظم دارابي، به استقبال دارابي آمده اند. دارابي پس از ورود، خود را درآغوش مادرمي افکند و هر دو گريه سر مي دهند. دراين ميان، «باقري» معاون اروپا وآمريکاي وزارت امورخارجه نيز به استقبال دارابي آمده تا اين شهروند ايراني گمان نکند که مقامات کشورش، پس از پانزده سال او را ازياد برده اند». خوب آنطورکه گفته شد این یکی ازدههانشانه ای است که دارابی ازمهره های رژیم ترور باید باشد، و الی هیچ شهر وند قاتلی ازطرف مقامات بالای کشور استقبال نمی شود. همین دارابی در یکی از مصاحبه ها گفته است که: «به قرآن سوگند مي خورم كه عضو هيچ دسته يا تشيكلاتي نبودهام … آلماني ها پانزده سال از عمر من، همسر و بچههايم را از بين بردند … من بي گناهم و به خاطر جرم ثابت نشده پانزده سال عمرم ازمن گرفته شد…» و ایران نیوز از قول این دارابی چاپ کرده است: «آلمانها من را مامور وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران قلم داد مي كردند اما من دراين جمع و درحضور ملت ايران سوگند ياد مي كنم كه جزو هيچ تشكيلات وابسته به نظام جمهوري اسلامي ايران نبودم»! خوب، در حالی که خواجه حافظ شیرازی نیزبنا به سند ومدرک می داند که او یکی ازاعضای یگان 6000 نیروی قدس سپاه پاسداران بوده. ولی به دروغ یا راست سوگند یاد می کند! او احتمالا راست بگوید عضو یگان 6000 نبوده، بلکه او عضو حزب الله لبنان بوده و آن یک تشکیلات ازنظام جمهوری اسلامی ایران نیست! اما با سالی صد میلیون دلار ایران سر پا نگهداشته می شود و گوش به فرمان است، برای هر امری که ازتهران داده شود. پس وفادار بودن به این یگان و برایش کار کردن هیچ نیازی هم ندارید که عضو باشید. این مسئله و جرم نا بخشودنی او برای کارتدارکات و استخدام مزدور تروریست جهت به قتل رساندن رهبران کرد، نه فقط برای دادگاه آلمان، بلکه برای اکثر مردم ثابت شده، و خود رژیم ایران هم، خوب می داند. اما دارابی بدون در نظر گرفتن تمام اعمالی که انجام داده است و از جمله مهمانداری از قاتلین، عکس گرفتن با آنها و تهیه جا و مکان و اسلحه و ماشین و پول و غیره که او همه اینهارا انکار می کند! درصورتی که اثر انگشت روی آنها قابل انکار نیست. با این توصیف او با بی شرمی در روز نامه رسالت، شماره ی 6333 تاريخ 12/10/86، صفحه 3 گفته است: «در سال 92 صادق شرفکندي رهبر حزب دموکرات کردستان و 3 نفر از دست يارانش در رستوران ميکونوس در شهر برلين آلمان مورد حمله افراد مسلح ناشناس قرار گرفته و به قتل رسيدند. وي ادامه داد: آلمانيها براساس اتهاماتي بي پايه و اساس و ضد و نقيض من را به حبس ابد محکوم کردند و من پس از تخفيف مجازات و گذراندن دو سوم از دوران محکوميت خود پس از 15 سال و 64 روز از حبس آزاد شدم.» این نکته را که او از زندان، حالا به چه دلیلی سیاسی، آزاد شده، می گذاریم. اما چیزی که قانون آلمان می گوید و حکم مجازات دارابی نشان می دهد، آنست: اولا، هیچ تخفیفی در زندان او نمی توانسته وجود داشته باشد. زیرا او بنا به رأی دادگاه تا 25 سال حتا حق در خواست یک بخشش و تخفیف را نداشته است، تاچه رسد به قبول آن و به آزادی پس از گذراندن دو سوم از زندانی اش. او خودش خوب می داند که دولت آلمان با ایران بر سر او معامله کرده و او بشرطی از زندان آزاد شد که رابطه اقتصادی خوب باقی بماند، هلموت هوفر را آزاد کنند و او بقیه زندان خودرا در ایران سپری کند. دوما، این دیگر، از آن بی شرمی های دارابی و یا دروغ مصلحت آمیز اسلامی
کاظم دارابی، عباس راحیل و یوسف امین لبنانی
است که تحویل خوانندگان در میهن داده می شود. او از افراد ناشناس حرف می زند، در حالی که با این قاتلان «ناشناس» دست به گردن عکس گرفته است و اثر انگشت بر همه مدارک و دادن پول به قاتلین و عکس رادار توی جاده هامبورگ و برلین که خودش به عنوان راننده و یکی ازقاتلین درماشین او دیده می شوند که اینها همه با تحقیقات دقیق مأموران پلیس ثابت شده، باز هم وقیحانه و بابی شرمی می گوید»به خاطر جرم ثابت نشده و اتهامات ضد و نقیض» این جرم و جنایت به اندازه ای مستند و ثابت شده است که حتا گردانندگان رژیم نمی توانند آنرا انکار کنند و هاشمی رفسنجانی مجبور شده است بگوید که مأموران خود سر چنین کاری را کرده اند! بعضی به درستی در روز نامه های خارج وحتا داخل کشور نوشته اند، آقای رفسنجانی اگر قاتلین ازمأموران خودسر بوده اند، بدون شک وزیر اطلاعات شما آقای فلاحیان از موضوع اطلاع داشته است، زیرا او بعد از ترور دکتر قاسملو و حتا چند ماه قبل از این ترور، علنا در تلویزیون ایران گفته است که مأموران ما بزرگترین ضربه را به حزب دمکرات کردستان و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی زده اند و خواهند زد. اگر واقعا شما اینهارا مأموران خودسر می دانید، پس چرا با خبردار شدن و شنیدن این موضوع درباره این مأموران باصطلاح خود سر، وزیر اطلاعات را بر کنار نکردید؟! البته اگربخواهیم اسنادرا دقیق بشکافیم هم وقت زیاد می گیرد وهم ازچارچوب این مقاله خارج است، لذا تا این جا بهمین بسنده می کنیم. درباره استقبال رژیم در سطح معاونت وزارتخارجه ازدارابی را هنگام برگشت به ایران خواندیم که با آدمهای خودسر چگونه رفتار می کنند؟ و چه مقامی درجمهوری اسلامی دارند؟ جهت اطلاع خوانندگان عزیز، باید مکررا عرض کنم که یکی از شرایط این بود که کاظم دارابی دروغ گو و تروریست حرفه ای بعد از بازگرداندن به ایران می بایستی بقیه زندان خود را درآنجا سپری نماید، اما به جای دستبند و زندان، از او بادسته گل استقبال شد. خوب سیستم جمهوری اسلامی پایه و اساسش بردروغ، نیرنگ، تهدید، ترور مخالفان، حمایت ازقاتلان مخالفین وغیره نهاده شده است و اگرکسی به قرآن مجید که بغیراز کاغذ وجوهر چیز دیگری نیست، روزی صد بارهم قسم یادکند، آنها خوب می دانند که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، بهمین دلیل نه فقط کاظم دارابی، بلکه آیت الله های کله گنده هم می دانند که قسم خوردن به این قرآن و امامان محترم، جز عوام فریبی هیچ زیان دیگری ندارد. لذا به این روشنی می توانند دروغ بگویند و سوگند یاد کنند. هر انسانی ازخود می پرسد، این چه نوع مسلمانی است؟ این آقایان خوب هم می دانند که بر عکس قضات جمهوری اسلامی و پرونده سازانش برای متهمین، اولا، قضات درآلمان مستقل هستند وهیچ شکنجه و زوری هم درکار نیست. دوما، اگربرای مثال اعترافی باشکنجه و زور گرفته شود، آن قضات هرگز چنین اعترافی را به عنوان جرم برای مجرم به رسمیت نمی شناسند و به استناد آن رأی نخواهند داد و چنین اعترافی از طرف دادگاه باطل است. برعکس در ایران و بنا به ادعای این آقایان دراسلام اعتراف گرفتن با شکنجه و زور مانعی ندارد. بهمین دلیل شوهای تی. وی. و مصاحبه های پی درپی راه انداختند و مخالفین را وادار به اعتراف کردند. برای نمونه از نیروهای چپ، کسی که حدود 90 جلد کتاب ومقاله درباره فلسفه پیدایش جهان و جامعه شناختی و طبیعت نگاشته بود و هیچ اعتقادی هم به دین نداشت، یک شبه او را مسلمان کردند و پشت تلویزیون آوردند که شفاها به اسلام آوردن اش اعتراف کند. بعلاوه مجرمین از جمله کاظم دارابی وکلای آلمانی، مبرزی داشتند، بدون تردید اگر یک صدم بی گناهی او را می دیدند برای اثبات و دفاع از آن می کوشیدند و حتما این کار را می کردند، زیرا پول هنگفتی می گرفتند. علاوه بر همه اینها، حتا راست ترین افراد دررأس دادگاههای آلمان هم هیچ کسی را نمی توانند بدون سند و اثبات جرم محکوم به زندان بکنند، چه رسد به اینکه این قاضی محترم برلین آقای کوبش و دادستان اش، آقای برونو یوست، بنا به شواهد ومدارک، اگر گوش به فرمان گردانندگان دولت آلمان می بودند، می بایستی مانند آن که درکشور اطریش و وین، قاتلان زنده یاد دکتر قاسملو را بدون بازجوئی ومحاکمه به ایران فرستادند، دارابی عامل اصلی و سازمان ده، ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر قاتلان را رها می کردند، اما این قاضی دمکرات و عدالت خواه بادقت و هزینه حدود نه میلیون مارک و سه سال و پنج ماه و دوازده روز تحقیق و محاکمه و 246 یا 247 جلسه داد گاه و گوش فرا دادن به بیش از صد و هفتاد شاهد که اکثرا دست اندر کاران رژیم اسلامی بوده اند و تخصص داشته اند و حتا درمیان آنان از وزرای مهم آلمان تاریاست جمهور سابق ایران ومأموران اطلاعاتی درجه بالای سابق رژیم و از وفاداران کنونی جمهوری اسلامی ایران دیده می شدند و مطالعه دقیق پرونده ها، نهایتا، جرم برای آنها ثابت شده بود وتصمیم نهائی را گرفتند. گردانندگان جمهوری اسلامی برای سرپوش گذاشتن برواقعیات، دررسانه های خود فقط بر رد این داد گاه قانونی تأکید می ورزیدند، بدون آنکه دلیلی، فقط یک دلیل ساده را ارائه دهند که کدام نکته اشتباه بوده و به چه دلیلی رأی را نفی می کنند؟ اینجا است که این آقایان اسلام را بطور کلی زیر سئوال می برند. درهر صورت من که امروز، هنوز هم زنده ام، آن گونه که در اوایل اشاره شد، می بایستی در 17 سپتامبر 1992 و ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران، زنده یاد دکتر صادق شرفکندی، معروف به دکتر سعید، دبیر کل حزب، زنده یاد فتاح عبدلی، مسئول کم نظیر و بسیار جوان حزب در اروپا، زنده یاد همایون اردلان مسئول با تدبیر و فعال حزب در آلمان و زنده یاد نور محمد دهکردی فعال سیاسی و کارمند صلیب سرخ آلمان که دوست ملت کرد و رابط حزب بادیگر نیروهای اپوزیسیون ایرانی بود و نقش مترجم درکنگره سوسیالیستهای بین الملل، برای هیئت رهبری حزب دمکرات کردستان ایران، بمیزبانی حزب سوسیال دمکرات آلمان را داشت، کشته می شدم. اما دست تقدیر و به دلیل فقط یک تأخیر چند دقیقه ای از تیر رس جنایت کاران حرفه ای و مغز متحجرین نجات یافتم و هنوز زنده ام. شکی در آن نبود اگر من هم می بودم و کشته می شدم، آن زنده یاد (نوری دهکردی چون دوست صمیمی ملت کرد بود، می کشتند). بر یک نکته باید تأکید ورزید و آن اینکه هدف تروریستها فقط ترور رهبران کرد و نزدیکان آنها بود. زیرا جنبش ملت کرد و دوستانشان برای آنها بسیار خطر ناک دیده می شد و می شود. امروز می بینیم که جمهوری اسلامی به تکاپو افتاده است و با خریدن حتا کردهای جاش و اختصاص بزرگترین بودجه برای کم رنگ نشان دادن فعالیت حق طلبانه کردهای ایران، نمونه های بارز برای بوحشت افتادن جمهوری اسلامی است. در واقع من با وصف این که هیچ رابطه ارگانیکی باحزب دمکرات کردستان ایران، ندارم، اما به دلایلی چند از جمله دفاع از مسئله ملی و علاقه وافر به نامدارانی که دررأس حزب قرار داشتند، مانند شخصیتهائی چون زنده یاد قاضی محمد، آن مرد نادر و استثنائی در تاریخ خلق کرد، زنده یاد دکتر قاسملو بازساز حزب دمکرات کردستان ایران و زنده یاد دکتر سعید صلح طلب و اهل دیا لوگ، خودرا بیش ازحد به این حزب نزدیک می دیدم. ازطرفی شعار دمراسی برای ایران و خود مختاری برای کردستان که از دیرباز شعارحزب بوده و اکنون شعار ملیتهای ایران و سیستم فدرالیسم در رأس برنامه حزب قراردارد، مرا بیش ازپیش به این برنامه نزدیک کرده و ازطرف دیگرتا جائی که با اطمینان می توان گفت، من تنها کسی هستم تا امروز این حزب و تاریخ خونبارش را به جامعه ی آلمانی خوان در اروپا، از یک دید علمی و دانش پسند معرفی نموده ام. زنده یاد همایون اردلان با وصف ضعف در زبان آلمانی اش این را خوب می دانست و با آشنائی که از طریق نوشته های دکترسعید درباره جنبشهای ملی کرد قرن نوزدهم تاجنگ جهانی دوم، داشت و دقیق مقایسه می کرد، می دید که کتاب من زیر نام یک سال حکومت خود مختار در کردستان ایران به زبان آلمانی، همان اندازه که کتاب زنده یاد دکتر قاسملو برای انگلیسی زبانان مهم است این نوشته نیزکه تاریخ جنبشهای خلق کرد درهزاره گدشته را زیر ذره بین گذاشته است، برای آلمانی زبانان مهم است و بارها به من می گفت، ایکاش به آن اندازه آلمانی اش قوی می بود و این کتاب را ترجمه می کرد. او بمن می گفت: از جامعه محافظه کار انتظار نداشته باش که چیزی بر ضد خود را ترجمه کنند، تو خودت اگر وقت اجازه می دهد حداقل آن را بفارسی برگردان که بدون شک افرادی یافت می شوند آن را به کردی ترجمه کنند. من حرفهای زنده یادهمایون دلسوز برای ملت کرد را قبول می کردم و می پذیرفتم اما واقعا وظایف دیگر این اجازه را به من نمی داد که این کار را انجام دهم. بهر صورت اگر من تا کنون چیزی در این باره نمی گفتم، فقط برای جلو گیری از خود نمائی بود. اکنون باید بگویم، چون از من پرسش شده که خاطره خودرا بای یکی از قربانان بنویسم. من چند سالی بعد از ترور رهبران کرد، بخاطر جاودانگی زنده یاد همایون اردلان، نتیجه یک ترم درس دانشگاهی را زیر نام تجربه یکسال حکومت خود مختار کردستان ایران معروف به جمهوری مهاباد که آن هم یک جوان فعال کرد کرماشان، با علاقه زیاد آن را از آلمانی بفارسی برگرداند، در نظرم بود انتشارش دهم که در همین میان سر دبیر مجله گزینگ پیشنها یک مصاحبه ای بامجله را به من داد و من از آن ترجمه برای این مصاحبه استفاده نمودم و بعدها با یک ویراستاری مختصر و اضافه کردن برخی مطالب، بصورت کتاب بهمان قصد منتشرش کردم.
من در این نوشته حاضر که به یاد دوست فنا نا پذیرم همایون اردلان است، اولا، کوشش می کنم نکاتی در رابطه با شخصیت همیشه جاودان او که یکی از دوستان بسیار نزدیک من شده بود، بدست بدهم و اشاره ای به کوشش ایشان که من عضو حزب دمکرات کردستان ایران شوم، بنمایم. البته او هرگز به من نگفت، اما آنگونه که می شنیدم گویا زیاد کوشش کرده بود که به زنده یاددکتر سعید بگوید وکاری کند که من عضو حزب بشوم. تصور می کنم دعوت از من به این کنگره به عنوان مترجم، وسیله ای بود که من با زنده یاد دبیر کل حزب، دکتر شرفکندی بیشتر آشنا شوم و او حتا می خواست بعد از کنگره به هایدلبرگ بیاید و من افتخار مهمانداریش را داشته باشم که با تأسف این شانس برایم بوجود نیامد. دوما، این دارابی، عامل ترور کی است؟ و سوما، عکس العمل رسانه ها در سطح جهان دررابطه با این ترورچه بود؟ در هرحال خواهم کوشید در ادامه به این نکات به مناسبت بیستمین سالگرد خاطره شوم میکونوس و بویژه یادی از دوست نا کامم همایون اردلان، بپردازم.
من با زنده یاد همایون اردلان دوست نزدیک شده بودم، لذا از زمانی که او آلمان آمده بود و در فرانکفورت مستقر بود، مرتب مرا برای جلساتی که از طرف احزاب کردستانی بر گزار می شد و معمولا سخنرانی به زبان آلمانی درباره تاریخ جنبشهای کرد می بود، اگر آن حزب و گردانندگان جلسه او را به عنوان نماینده حزب دمکرات کردستان ایران دعوت می کردند که اغلب این طور بود، او بی تردید و حتما از من می خواست که همراهش بروم و حتا در برخی موارد به عنوان نماینده حزب، صحبت کنم. اگر چه من عضو حزب نبودم اما اغلب این وظیفه را باعلاقه بعهده می گرفتم. همانگونه که به درستی درروزنامه کردستان شماره 190سال 1371 آمده است وآقای پرویز دستمالچی دریکی ازکتابهایش به آن رجوع و استناد کرده است، واقعا زنده یاد همایون یک انقلابی فعال، یک حزبی وفادار، یک نجیب زاده بتمام معنا و کادری مجرب، پرورده سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران بود. متانت و بردباری او و سخاوت و نرمش در بحث با مخالفین حزبی اش زبان زد همه بود. او ازخانواده اردلانهای سقز یعنی فرزند سیف الله خان اردلان بود و مجرد زندگی می کرد. یک روزی در یک مسافرت به سیمیناری دوستانه پرسیدم که چرا شریک زندگی ندارد؟ او رو به من کرد و گفت: «آخر ماموستا کسی که واقعا کارحزبی بکند، زندگی برای خود ندارد. من تا زمانی که ایران بودم بیشتر اوقاتم در خدمت کار حزبی و در کوه و کمر بودم. انصاف نبود که دختر جوانی را توی خانه بتنهائی محبس کنم. اکنون که اروپا آمده ام درفکرش هستم، ولی کار و فعالیت حزبی مقدم تر است». من پیش خود واقعا، چنین افکاری را ستایش می کردم و با خنده به او گفتم، آرزو دارم بزودی یک پلو عروسی بخوریم، که با تأسف این آرزو هرگز بر آورده نشد.
او اوایل انقلاب 1357 دانشگاه را رها کرده و به صف حزب دمکرات کردستان ایران پیوسته بود. همایون به دلیل نشان دادن شایستگی و لیاقت مدارج بالای حزبی را در مدت بسی کوتاه طی نمود و از کنگره ششم ببعد عضو کمیته مرکزی حزب گردید و عهده دار وظایف و مسئولیتهای مهم حزبی شد. بعداز کنگره هشتم با رضایت حزب عازم اروپا شد و درفرانک فورت آلمان اقامت گزید. آشنائی من بازنده یاد همایون ازطریق مقالاتم بود نخست به زبان آلمانی درفرانکفورتر روندشاو و سپس سخنرانی هایم به فارسی در مورد مسئله کرد و کردستان بود. همایون علاقه زیادی به کار وفعالیت حزبی داشت، زیرا باورمند بود به راهی که حقوق حقه ملت کردگرفته شود و کردها صاحب اختیار فرهنگی و سیاسی درامور خود باشند. او این را در چار چوب و برنامه حزب دمکرات کردستان یافته بود و برایش تاپای جان هم رفت. او واقعا می خواست برای حزب نیروی فعال و روشنفکر جمع کند و بهمین دلیل نسبت به همه کردها با هر عقیده و پیرو هر ایدئولوژی کنار می آمد. تا آنجا که می دانم، واژه دشمنی در قاموس نامه زنده یاد همایون نبود و می خواست با همه دوست باشد. این ظلم تاریخ به برخی از ملتهای تحت ستم است که شخصیتهائی مانند قاضی محمد و دیگر قاضی های بی گناه اعدام شوند، دکتر قاسملو و همراهانش ترور شوند، دکتر صادق شرفکندی و فتاح عبدلی و همایون اردلان و نور محمد دهکردی از ملت کرد و ازجنبش ضد دیکتاتوری گرفته شوند. بدون شک جبران این خسارت فاجعه بار بسیار طول می کشد و گرچه شدنیست، اما سنگین است.
هم میهنان عزیز و خوانندگان مبارز، باید نه فقط با چهره های مردمی و فعالان سیاسی خود آشنا شوند وببینند که چگونه آنها جانبازی کرده اند، بلکه با چهره های قصی القلب و کریه در تاریخ و نیرنگ های آنان کلنجار روند و مقایسه کنند این دو نیرو را. دراینجا من یکی ازچهره های منفور ونماینده جهل اسلامی را معرفی می کنم که اطمینان دارم اکثرا با نام او آشنا هستند. این فرد کاظم دارابی کازرونی است که من به شخص هیچ خوش ندارم و حاضر به مردن هستم و خاکستر شوم تا اینگونه با ننگ و نفرت در تاریخ بمانم. آنچه که در روزنامه ها درباره این عنصر واقعا متعصب کور آمده است در اینجا می آورم. زیرا واقعا خودم چندشم می گیرد که درباره او و اعمال هر تروریستی قلم بزنم:
«کاظم دارابی کازرونی بسال 1343 درشيراز متولد شده، وی که به عنوان دانشجو در خارج از کشور در کشورهای اتريش و آلمان و فرانسه مشغول به تحصيل بوده است! از طريق فعاليت در اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان ايرانی در اروپا در سال 1365 فرد موثر و مناسبی شناخته شده و به عضويت وزارت اطلاعات درمی آيد. ايشان دربدو ورود به وزارت اطلاعات در اداره کل سياسی معاونت ويژه و امور سرويس وزارت اطلاعات جذب شده و در سال 1368 نيز به معاونت امنيت وزارت اطلاعات منتقل و در اداره کل اروپا مشغول به فعاليت می گردد، دارابی که از دوستان و معتمدان نزديک مصطفی کاظمی بوده توانست با استفاده از روابط آشنايی خود با مديران ارشد وقت وزارت اطلاعات و ارتباطات گسترده خود با نيروهای موثر در خارج از کشور بزودی خودرا در يکی از سرويسهای با نفوذ وزارت اطلاعات جا دهد و نهايتا در سال 1370 بنا به درخواست فرمانده کل سپاه پاسداران و سر تيپ وحيدی فرمانده وقت نيروی قدس سپاه پاسداران به منظور استفاده از تجارب و شکل گيری قرار گاه عملياتی درآلمان به نيروی قدس سپاه پاسداران منتقل گردد. یک نکته لایق ذکراست که احتمالا خیلی ها بانام مصطفی کاظمی موسوی آشنا نباشند. ایشان معاون امنیتی وزارت اطلاعات در زمان دری نجف آبادی و در دوران خاتمی بود که متهم به عامل اصلی در قتلهای زنجیره ای شده بود و گویا بعدها به حبس ابد نیز محکوم شدند. این مرد دارابی را می شناخت. دارابی به هم راه افراد ديگری به نام های حسن جوادی، بهمن برنجيان و فرهاد امانی فراهانی در آلمان قرارگاهی را با نام رمز علويه هدايت و اداره می نمودند.
از جمله فعاليتهای اصلی اين قرارگاه شناسايی سران و فعالان مخالف جمهوری اسلامی در آلمان و جذب و شناسايی و استخدام جاسوس و خبرچين درداخل سازمانها و نيروهای مخالف جمهوری اسلامی و هم چنين اجرای عمليات های تروريستی بوده است.
دارابی همچنين در کارنامه دانشجويی و تروريستی خود دارد که در سال 1361 به همراه تعداد ديگری از اعضای اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان اروپا به يک خوابگاه دانش جويان ايرانی در غرب شهر ماينتس حمله می کنند که درنتيجه آن يک نفر کشته و چندين نفر ديگر زخمی می شوند. دارابی در آنجا دستگير می شود و در دادگاه محکوم به هشت ماه زندان و اخراج ازکشور آلمان می گردد. اما با وساطت سفير ايران در بن و نوشتن نامه به وزارت خارجه آلمان، وی آزاد می شود».
در واقع دانشجو بودن دارابی بعد از جریان ماینتس که یک بهانه برای اعمال اطلاعاتی اش بود، خاتمه یافت و او بعد از آن به یک کادر حرفه ای اطلاعاتی درارتباط دایم باسفارت ایران تبدیل شد. او برای نمونه یکی از دارندگان غرفه در هفته سبز برلین بود که معمولا از طرف سفارت ایران تعیین شده که محصولات کشاورزی ایران در آلمان را معرفی کند. طبیعی بود که دائما مورد حمایت سفارت ایران قرار داشت. اینکه بگویند از نمایندگی های جمهوری اسلامی درخارج از کشور، مانند بقیه ی ایرانی ها فاصله داشته، دروغ محض است. او در ارتباط مستقیم و دائم با مأموران سفارت ایران بود. این خلاصه ای بود از اعمال ننگین این تروریست تا قبل از بوجود آمدن فاجعه میکونوس.
اکنون می خواهیم بدانیم که اذهان عمومی و کشورهای جهان و بویژه اروپائیان چگونه در مورد این اعمال جنایتکارانه رژیم اسلامی ایران عکس العمل نشان دادند؟ قبل از این امر باید عرض کنم که دادگاه میکونوس از 28 اکتبر 1993 آغاز شد و تا 10 آوریل 1997 و رأی نهائی ادامه داشت و عاقبت بنا به گفته پرویز دستمالچی، یکی از شرکت کنندگان در آن جلسه که جان سالم بدر برده بود و در دادگاه میکونوس یکی از شاهدان عینی بود، سران رژیم، آمران پشت پرده شناخته شدند و حتا حکم تعقیب و جلب فلاحیان صادر شد. آنگونه که اکثر خوانندگان ارجمند اطلاع دارند، در دادگاه برلین سران جمهوری اسلامی، از جمله سید علی خامنه ای رهبر و «نماینده امام دوازدهم»، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت، ولایتی وزیر امور خارجه وقت و علی فلاحیان وزیر اطلاعات و امینیت کشور آن زمان امرکنندگان به عاملین ترور دراروپا و بویژه ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران دربرلین شناخته شدند و حداقل بر روی کاغذ تحت تعقیب قرارگرفتند. بهمین دلیل همه کشورهای اروپائی سفرای خود را با اعلام این حکم از تهران فرا خواندند و روابط اروپا با ایران موقتا به سردی گرائید و این در واقع مورد تأیید اکثر مردمان اروپائی بود. بیشتر روزنامه های آلمانی زبان درمحکومیت اعمال جنایتکارانه و دولتی ایران مطالبی نوشتند. مردم اروپا تاجائی جلو رفتند که هم صدا با اپوزیسیون ایرانی در خواست قطع رابطه دیپلماتیک با ایران اسلام زده را داشتند. من جالب می دانم که در آخرهای این مقاله به بخشی از نوشته فرهاد فرجاد، یکی از دعوت شدگان به جلسه آن شب، زیر نام «نگاهی درباره رأی تاریخی دادگاه میکو نوس (اپوزیسیون در برابر راهی تازه)» را که بعد از پایان جلسات دادگاه نگاشته و منتشر شده است، بیاورم. آقای فرجاد می نویسد: «روز پنج شنبه دهم آوریل 1997 برابر با 21 فر وردین ماه 1376 دادگاه برلین، کاظم دارابی و عباس (حسین) رائل را به حبس ابد، یوسف امین رابه یازده سال و محمد ادریس را به پنج سال و سه ماه زندان محکوم کرد. همچنین دادگاه، کمیسیون ویژه مرکب از ولی فقیه، رئیس جمهور، وزیرامور خارجه و فلاحیان وزیر اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی راتصمیم گیرنده و فرمانده اصلی ترور دکتر صادق شرف کندی دبیراول حزب دمکرات کردستان ایران، فتاح عبدلی و همایون اردلان از کادرهای مرکزی حزب و نیز نوری دهکردی از مبارزان راه آزادی اعلام نمود ورابطه این قتل را باترور عبدالرحمن قاسملو و یارانش را دروین نشان داد و متذکر شد که کمیسیون ویژه همچنین تصمیم گیرنده اصلی قتل سایر اعضای اپوزیسیون ایران در خارج از کشور بوده ومی باشد (است).
بدین ترتیب قضات دادگاه میکونوس و بخصوص آقای کوبش رئیس دادگاه پس از سه سال و نیم، باوجود کلیه فشارهای موجود از طرف دولت و مقام های امنیتی آلمان و تهدیدهای
شبانه روزی آدمکشان تهران، باشهامت و شجاعت بینظیری به وظیفه مقدس خود، عمل کرده و برای اولین بار درتاریخ قضائی، مسئولین اصلی ترورها یعنی رژیم تهران را برصندلی اتهام نشاندند و محکوم کردند». فرهاد فرجاد در ادامه این مقاله اشاره می کند که: « تنها پس ازدستگیری یوسف امین و اقرار اولیه او و بدست آمدن اسلحه های بکار برده شده در ترور وروشن شدن روابط و نقش کاظم دارابی بعنوان عضو واواک و رابطه او بادیپلمات های ایرانی است که برای دادستانی نقش رژیم ایران روشن می گردد و به اولین ادعانامه داد ستانی که درآن به نقش رژیم ایران درترور اشاره شده است، می انجامد وهمین ادعانامه است که بنا به گفته فون اشتال دادستان کل در آنزمان، باعث برکناریش از این پست می شود.
ولی دادگاه میکونوس و دادستانی باوجود تمام فشارها و کارشکنی های مقامهای دولتی وامنیتی آلمان و ایران، پیگیرانه به وظایف خودعمل کرده وبرای روشن شدن حقیقت تلاش
می ورزد. پیگیری دادگاه و دادستانی در تعقیب پرونده در این زمان، موجب افشا و انعکاس بسیاری از روابط و همکاری های پنهانی و امنیتی و جاسوسی آلمان با وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی در رسانه های گروهی آلمان می گردد.
حکم جلب فلاحیان بوسیله دادستان ارشد دادگاه میکونوس برونو یوست با وجود مقاومت کلاوس کینکل((وزیر امورخارجه آن وقت) به دلیل منافع ملی آلمان فدرال)صادر می شود و درهمین رابطه است که همکاری های امنیتی ایران و آلمان از جمله آموزش اعضای واواک درپولاخ (شهرکی درایالت بایرن) توسط سازمان اطلاعات آلمان برای بکاربردن وسایل مدرن تعقیب و مراقبت و فروش این وسایل مدرن شکار انسان به ایران و همچنین مجهز کردن وا واک به بانک اطلاعاتی توسط آلمان وهمه تحت عنوان مسخره کمک به واواک برای مبارزه علیه تروریسم افشا می شود». من به این سند بس طولانی رجوع کردم زیرا برای روشن شدن فقط گوشه ای از قضیه مهم بود که چگونه دولت آلمان برای «روابط خوب اقتصادی» می کوشید چوب لای چرخ دادگاه بگذارد و این بر عکس ادعای دارابی را ثابت می کند. در واقع فاجعه میکونوس برای اکثر مردم اروپا و بویژه مردم آلمان فراموش شدنی نیست و هر انسان دمکراتی این چنین جنایتی را محکوم می داند و با نیروه های اپوزیسیون ایرانی با علاقه همبستگی نشان می دهد. در پایان این مقاله، می خواهم یک جمله از سخنرانی سارا دهکردی 21 ساله که درپرده برداری ازلوح یادبود فاجعه میکونوس در جلو آن رستوران گفته و روزنامه ها آن را نگاشته اند، بیاورم: «سارا طوری سخن می گفت که انگار پدر جلو رستوران سايگون، ميکونوس سابق، در گوشه ای ايستاده و به سخنان او گوش می کند. رو به او گفت: تو هميشه آرزو می کردی مرگت بيهوده نباشد، معنی داشته باشد. حالا آرزويت برآورده شده، می بينی جنايتی كه بر شما رفت فراموش نشده، اميدوارم كه اين لوح هشداری باشد برای حكومتگران ايران تا ببينند انسان های آزاديخواه را نمی توان در هم شكست، شايد بشود جان شان را گرفت، اما فرزندان شان، ياران و خانواده هاشان راه ايشان را ادامه می دهند. واسلاو هاول زمانی گفته بود، معنای اميد اين نيست كه آدم مطمئن باشد يك ماجرا حتما پايان خوشی دارد، اميد داشتن يعنی آدم مطمئن باشد آنچه که رخ می دهد معنايی دارد، صرفنظر از اينكه پايان آن خوش باشد يا خوش نباشد».
هایدلبرگ، آلمان فدرال 16. سپتامبر 2012 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de
منابع:
– خاطرات خودم با یکی از قربانیان فاجعه میکونوس
– پرویز دستمالچی، بخشی از اسناد میکونوس
– ایران نیوز
– مقاله فرهاد فرجاد کپی آن در آرشیو
– مرکز اسناد انقلاب اسلامی
http://archive.kurdistanukurd.com/fa/wtar.php?id=124