رشد و بالندەگی طبیعی ترین انتظار هر انسانی است که هیچ ربطی به مقام اجتماعی، ثروت و دانش فرد ندارد و هر کس در هر جایگاهی که قرار دارد، وقتی احساس ارزشمند بودن می کند امروزش از دیروزش بهتر و یا امید آن را داشته باشد بر اثر تلاش امروز فردای بهتری خواهد داشت. آدمی حتی در اوج بیماری ممکن است تا سرحد مرگ، او را پیش ببرد وقتی به این حس می رسد در حال گذار از اوج بیماری است، با وجود این که احتمالا به دلیل بیماری در حضیض توان است، به امید فردا بهتر با وجود درد و آزار هم می تواند حس خوبی داشته باشد و توان مضاعفی برای مقابله با بیماری پیدا می کند.
متاسفانه امروزه جامعه ما دچار انواع اقسام مشکلات و بیماری هاست و هر یک به تنهایی برای هر ملت و کشوری دردی جانکاه است و کمتر ملتی در طول تاریخ هم زمان دچار مشکلات سیاسی و مشروعیت نظام، مشکلات اقتصادی، شیوع بیماری، فروپاشی اخلاقی، مشکلات زیست محیطی و کم آبی، مشکل ارتباط با همسایگان، ناکارآمدی نظام بروکراسی، نیروی جوان تحصیل کرده و متاسفانه آموزش ندیده و به دنبال آن کاهش بهره وری، مشکلات رشد جمعیت و … باشد. می توان گفت که حال عمومی کشور مشابه فرد بیمار در حال احتضار است که همزمان چند مرض را تجربه می کند. هر چه به دلیل آن که توان عمومی کشور بالاست و این بیماری سالیان سال است که در سطوح مختلف حتی پیش از جمهوری اسلامی نیز در این کشور وجود داشته و بدل به بیماری مزمنی شدهو فکر می کنیم جزیی از وجودمان است!. ولی امروزه وارد روالی شدەایم که می توان آن را روال خود تخریبی جامعه دانست و دقیقا مشابه یک بیماری روانی حتی خطرناک تر از یک بیماری جسمانی درحال خودخوری و ایجاد واپاشی از داخل است که وخامت تمامی آثار مرض های دیگر را یا تحت تاثیر قرار می دهد یا تشدید می کند.
متاسفانه موثرین این شرایط صرفا حاکمیت و دولتمردان نیستند و این روال بر کل آحاد جامعه سایه انداخته است. می دانیم که حاکمان مسلط بر ایران حتی اگر روزی هم از جنس مردم بوده اند(که چنین نیست )؛ امروزه با مردم نیستند و یا در بهترین حالت، نهایت نماینده اقلیت قلیلی از مردم ایران می توانند باشند. این نیز خود شکل معوجی از نمایندەگیکه نماینده طبقه – عمدتا فرودست – خود شکنجه گر اصلی آنان هستند و در هیچ شانی از شئون زندگی شباهتی با آنان که از وی طرفداری می کنند؛ ندارند و کاخ نشینانی هستند که خود را نماینده کوخ نشینان نشان می دهند!.
هر چند شاید بتوان شیوع این بیماری را به آنها نسبت داد!. ولی باید به یاد داشت یکی از نشانه های وجود سیستم خودتخریبگر در جامعه نسبت دادن مشکلات به دیگران است. هر بیماری و مشکلی یا در شکل عام تر هر نوع تحرکی چه مثبت و چه منفی مطمئنا یک فاعل اولیه دارد. اما آیا جز در امور خاص و یا محدود، نمی توان انتظار داشت صرفا یک فاعل خاص آنچنان توانمند باشد که کل جریان اجتماعی یک کشور را متاثر از خود کند؟ در این بین نقش سایر مردمان چیست ؟ اگر ناراضی اند چه فعلی از خود صادر کرده اند که اقلیتی نتوانند لگام جامعه را در کف بگیرند؟ اگر ناراضی اند چرا در بسیاری از حرکت ها، فاعلان اولیه را همراهی می کنند؟ همراهی آنچنان قوی که می توان آن را نوعی از تلاش بیش از حد و افراطی در همرنگی با جماعت دانست. همه ما به سادەگی موارد متعددی از افراط در همراهی با جماعت را در اطرافمان می توانیم ببینیم. هجوم برای ثبت نام خودرو با قیمت نامشخص و تاریخ نامشخص یا سرازیر کردن دارایی ها در تله بورس و …!. هر چند مواردی هستند که به خودی خود گواه افراط در تلاش برای همرنگی با جماعت است، ولی اوضاع در این حد هم باقی نمانده و در جامعه شاهد رشد طبقەای از افراد هستیم که خود را حتی باهوش نیز میدانند – البته در این سیستم به واقع نوعی از هوش و ریسک پذیری غیرعقلانی هم دیده میشود – که حتی در ثبت نام و سرمایەگذاری های عجیب مانند؛ پیش خرید خودروی که حتی هنوز نمونه آزمایشی آنهم ارائه نشده است، پا پیش می گذارند و حاضرند به شکل خود خواسته در خدمت فاعل اصلی این جریان واپاشی عمل کنند.
البته اینها صرفا مربوط به بخش افراط در تلاش برای همرنگی جماعت است. در بخش تفریط هم متاسفانه نمونه کم نداریم. بی عملی، قهر با جامعه، حس ناامیدی و افسردەگی در همه جا قابل مشاهده است. بهانه اکثریت این گروه آن است که در ارزیابی توانایی خود یا آنچنان به بیراه رفتەاند که هیچ توان و قدرتی برای خود متصور نیستند و زندگی را به تمامی در اختیار گروه حاکم یا رعایای که انتفاع را در همراهی می دانند؛ قرار داده اند.
توجه شود منظور از رعایا آنان که حاکمان خود را نماینده آنها می دانند نیست بلکه هر آن کس که بی جهت خود را هوشمند دانسته و صلاح کار را در هماهنگی با حاکمیت – حتی اگر آن را اصلح نداند – می باشد که به واقع لفظی جز رعیت برازنده آنان نیست. چرا که حتی از نوازش کلامی حاکم نیز برخوردار نیستند و تنها نقش مهرەهای بازی وی را دارند.
از نمودهای دیگر وجود جریان خودتخریبگر در جامعه وجود حرکت های احساسی و هیجانی و خام و کودکانه است. از جمله برای خرید یا فروش در بازار های مالی از بخش مردم گرفته تا ادعاهای سخیف و بی مایه مانند: کشف ردیاب کرونا و اغراق در مورد توان نظامی و اطلاعاتی در حاکمیت همه و همه نشان از عدم عقلانیت در جامعه است. کافیست به آخرین سخنرانی بالاترین مقام حکومت نگاهی بیندازیم تا عمق داستان را دریابیم. کسی که خود را رهبر کشور می داند در حالی که مخاطبانش نمایندەگان مجلس حکومت بود جملات بدیهی و خامی را به عنوان رهنمود ارائه می کند واقعا نفس گیر است!. مشکل مسکن یا کنترل تورم ، مدیریت نظام پولی و مالی و عدم وابستگی به نفت و… به عنوان مشکل اصلی کشور شناسایی و هر سادەدل بی خبری هم همان را می تواند تشخیص دهد و در کنارش به ارائه راهکارهای چون استفاده از دست آوردهای مرکز پژوهشها و فرزندآوری و کنترل فضا مجازی را پیشنهاد می دهد که هیچ ارتباطی با مشکلات ندارند. و همچنین ریشه همه مشکلات را ماحصل وجود تحریم های می داند که فراموش کردند پیشتر از آن به عنوان فرصت یاد می کردند. یعنی به تنهایی خود ایشان مصداق بارز ترویج روال خود تخریبگر روانی در جامعه است.
حال در کنار چنین اوضاع اقتصادی و اجتماعی، ادعا فروپاشی غرب یا انهدام اسراییل و … که دیگر جای خود دارد و بی مایه بودن و کودکانه بودن آنها و حداقل این که دغدغه حال امروز مردم جامعه نیست خود نمونەای دیگر از مصادیق سیستم خود تخریبگر است. شرایطی که هم در داخل و هم درخارج از کشور باعث میشود که در معرض تحقیر و سواستفاده قرار و آنچنان متوهم که قراردادهای چون تبدیل به مایملک چین شدن را باعث افتخار دانستە و آنهم در شرایطی که طرف چینی حتی به این نوع عرض بندەگی هم علاقەای نشان نمی دهد!.
مخاطب این نوشتار حاکمان و رعایا آن نیست که بخواهیم با تکرار ذکر مصیبت مثلا دل آنها را بدرد آوریم که دست از فعل معیوب خود بردارند و یا متحول شوند و به راه راست برگردند. مشکل این است که خود ما نیز متاسفانه به اشکال مختلف درگیر این روال سیستم خودتخریبگر شدەایم. سیاسیون ما سکوت کردەاند و راهکاری برای ارائه ندارند جز صبر برای فرصتی که معلوم نیست کی قرار است رخ دهد و چیزی برای گفتن ندارند. و چون برنامەای در کار نیست حتی اگر فرصتی هم باشد احتمالا امکان استفاده ازآن وجود ندارد – که البته به باور نگارنده هر روز برای ما فرصتی جدید خلق میشود و به سادەگی آن را از دست می دهیم – . در حد اعلاء آن سیاسیون ما مبدل به نوحەسرایانی شدەاند که با بمباران خبری اتفاقات نامیمون و تلخ از جامعه حساسیت زدایی می کنند و در بینشان نه اتحاد و نە وحدت رویەای مشاهده میشود و نه تلاش برای برقراری ارتباط با مردم و دیگران دیده میشود و اگر هم دیده شود بسیار کم فروغ است. البته محدودیت های بسیاری كە رژیم فرصت فعلیت بخشیدن به افکار را نمی دهد، مردم هم گرفتار روزمرەگی شده اند. توان مالی و اقتصادی برای هیچ حرکتی در بین سیاسیون و مردم باقی نمانده است. گفتن از تفکر و اتحاد و برنامه در کلام ساده است. جامعه دچار بیماری خودتخریبگری که نمود آن را در تک تک افراد می توان دید. رویکرد فردگرایی منفرد در همه جا حاکم است و حتی مستقیما به بنیاد خانواده ها رسوخ پیدا کرده است و برادر درد برادر را نمی داند و نه تنها جوانان کمتر جسارت پذیرش مسئولیت تشکیل خانواده را دارند، حتی بسیاری از خانواده های ایران در شکنندەترین حالت خود قرار دارند که نمود آن رشد لجام گسیختەی طلاق و از هم پاشیدن خانواده است.
واگویی نمودها و نشان های شروع و یا بهتر بگویم، تشدید شرایط خودتخریبگری جامعه برای آن که بخواهد شرایط را درک نماید کفایت می کند و اضافەگوی آن صرفا اطاله کلام است. مهم این است که در این شرایط تکلیف ما چیست؟ برخلاف انتظار آنچه که مسلم است همراهی و قهر و سکون هر سه تقریبا به یک اندازه در تشدید بیماری موثراند و این باوری خام است که با وانهادن بیمار به شرایط خودش به شکل سکوت در جامعه یا قهر از جامعه خود به خود درمان خواهد شد! در اشتباه اند و فاعلین چنین رویەای با آنان که همراه سیستم حرکت می کنند و حکم رعیت آن را دارند فرق چندانی ندارند جز این که شاید در طول زمان دچار یاس و افسردەگی نیز بگردند. امروزه دقیقا چون بیماری روانی که هم زمان به درمان داروی و روان درمانی نیاز دارد، جامعه نیاز به عملکرد ما دارد.
عملکرد ما چه می تواند باشد؟ اولین و ابتدایی ترین گام آن است که در دام بازی بیمار قرار نگیریم و با روال وی بازی نکنیم. و صد البته این بدان معنی نیست که میدان را به نفع وی خالی کنیم. اگر امکان و اراده جمعی وجود دارد، باید بازی خودمان را شروع کنیم که آنها نیز علاقمند یا حتی مجبور به ورود در بازی ما شوند. اگر این فرصت موجود نیست که در کوتاه مدت چنین کنیم باید روال بازی آنان را با پرسشگری به چالش بکشیم تا حداقل توان کمتری برای بازی سازی و بازی دادن داشته باشند و فرصت تکرار الگوها در آنها کاهش یابد. از دانایان تا عامیانی چون نگارنده باید بدانند و بفهمند که فرمانبرداری کورکورانه از الگوهای قدیمی(همراهی، قهر یا سکوت) جز کاهش اثر عقلانیت بر زندگی ماحصل دیگری نداشته و با اراده معطوف به خردجمعی و پروبال دادن به خلاقیت می تواند از اوضاع شرطی که به آن گرفتار آمدەایم خارج و با شکافتن پوستەی ذهنی که هر کدام از ما را در خود محدود کرده است، می توان ابعاد واقع بینانه تری از توان و ارزش و حقوق خودمان را درک کنیم.
متاسفانه اوضاع به شدت خراب و به باور نگارنده(امیدوار است اشتباه باشد) ما به مرحله و نقطه بی بازگشت رسیده ایم و این سیستم خودتخریبگر آنچنان فعال که امید چندانی به متوقف شدن یا اصلاح آن نیست و دیر یا زود آنچه که نباید رخ دهد، به وقوع خواهد پیوست. و اگر خود را آماده تعریف مدینه فاضله جمعی نکرده باشیم، این واپاشی نه یک انقلاب یا رستاخیز که یک فروپاشی و هرج و مرجی خواهد بود که دامان همه را خواهد گرفت.
رویا سازی و تعریف مدینه فاضله باید فراگیر شود. روال بازی سازی و بازی شکنی را باید تمرین کنیم. هویت سازی و تمرکز بر مشترکات فرهنگی و قومی و … باید تقویت شود. باید هرکس به توان خود در ایجاد ارتباط سازنده و تبدیل فردگرایی منفرد به اصالت فرد در جمع تلاش کند و روح امید را در جامعه دمید. این توان فقط و فقط به خود باوری ما محدود است و آنان که اعتماد به نفس و عزت نفس والاتری دارند، مکلفند پیشگام باشند به این امید که شاید این بیماری از کشور رخت ببند. اگر پیش بینی تلخ نگارنده بابت عبور از نقطه بحران نیز محقق شود – که با تمام وجود آرزو می کنم بدبینانه باشد و هیچگاه رخ ندهد – در فردا پس از بیماری به همه آنها نیاز داریم.
نشانەهای زیادی داریم که از نقطه بحرانی عبور کردەایم و یا به آن بسیار نزدیکیم. امیدوارم چنین نباشد که نتیجه سکوت و قهر امروز ما، حسرت ساز آینده ما و فرزندانمان باشد. امروز همان روزیست که هر کدام باید به قدر وسع خود بکوشیم.