بعد از حادثهی یازده سپتامبر، دنیا وارد مرحلهای تازه شد. تصمیم شتابزده واشنگتن در ورود به این مرحله بدون خوانشی منطقی و تنها واکنش در برابر این حادثه و پاسخ دادن به افکار عمومی چه در داخل و چه در خارج از آمریکا بود. اگر توجهی به روند شکلگیری القاعده تا به طالبان و تمامی حرکتهای تندرو اسلامی همچون داعش و… داشته باشیم به وضوح مشخص است که خود بن لادنی که جریان القاعده را رهبری میکرد، ساخته و پرداخته همین سازمان سیا در مرحلهی جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب بود.
زمانی که شوروی سابق با یکصدوسی هزار نیرو وارد افغانستان شد و رئیس جمهور وقت افغانستان (حفیظالله) ترور و این ورود نیروهای شوروی کودتای “ثور” نام گرفت، چنین تدابیری از سوی آمریکا در پیش گرفته شد تا از جریانات اسلامی در برابر شوروی استفاده کند. اشغال افغانستان که اکنون بیش از چهل و دوسال از آن میگذرد همچنان پایهای برای فراز و نشیبهای سیاسی و عدم استقرار و ثبات چه سیاسی و چه حکومتی را در کشور افغانستان در پی داشته و دارد. این مرحلهی ورود شوروی بعنوان نیرویی سوسیالیست که غرب و به ویژه آمریکا از آن هراسان بود، میبایستی از طریقی مهار شود. برای همین تنها راه ممکن در جغرافیای افغانستان استفاده از جریانات دینی بود. منطقهی جغرافیایی هندوکش و پامیر و بدخشان و بامیان جایی مناسب برای رشد جریانی مسلح با ایدئولوژی دینی که مخالفتی سرسخت با سوسیالیست را داشت، فراهم کرده بود. عقاید و باورهای دینی در آمیخته با احساسات عمیق بومی و پررنگ کردن نقش اشغال و اشغالگری چاشنی خوبی برای مقاومت در برابر اشغالگری بنام شوروی بود. بالاخره بعد از نه سال شوروی دولت دکتر نجیبالله چپگرا را در افغانستان تنها گذاشت و طی اقدامی غیرمنتظره و بدور از اخلاق سیاسی با مخالفین و مجاهدین اسلامی ارتباط برقرار کرد و آنزمان هم دود چنین عملکردی به چشمان مردم نگونبخت افغانستان رفت. مردم افغانستان کە در فقری مطلق فرهنگی و اجتماعی و حتی جنسیتی کماکان بسر میبرند،هنوز هم مکافات چنین عملکردها و نگرشهای سیاسی را میپردازند.
حال این چنین وضعیتی را اگر با خروج نیروهای آمریکایی و همپیمانش از افغانستان را مقایسه کنیم در حالت خروج نابهنگام و روی برگرداندن مقامات دولت شوروی سابق از دولت افغانستان هیچ تفاوتی با روی برگرداندن آمریکا و متحدانش از دولت ساقط شدهی کنونی اشرف غنی را ندارد! با این تفاوت که دکتر نجیبالله توسط مجاهدان بدار آویخته ، اما اشرف غنی با اجازه مجاهدین و با چمدانهای پول توانست جان سالم بدر ببرد و از کشور خارج شود! (هرچند بسیاری از مقامات افغانستان هم اکنون توسط گروه طالبان دستگیر شدهاند و از سرنوشتی بسیاری از آنان اطلاعی در دست نیست).
گویی آن خروجی که شوروی سابق از افغانستان داشت و آمریکا که رهبری بلوک غرب را برعهده داشت و مجاهدین را علیه دولت چپگرای دکتر نجیبالله شوراند اکنون طی انتقامی دو مرحلهای یکبار بعد از 11 سپتامبر که مجاهدین از قدرت رانده شدند، اکنون در روی پاشنهی دیگری چرخید و طالبان اینبار با توافق پشتپردهای با آمریکا و تمایل داشتن روسیه و چین دوباره بر مسند قدرت افغانستان قرار گرفته است. هرچند اکنون دورهی موقت به قدرت رسیدن طالبان میباشد و آیندهای چندان درخشانی برای تداوم حاکمیت این گروه اسلامی بدون جنگی داخلی دیده نمیشود، اما آنکه محرز است و شکی در آن وجود ندارد معادلات سیاسی منطقهای و نقش قدرتهای بزرگ در آن میباشد که باید تمامی خلقهای ستمدیده یا ملتهای تحت ستم دیکتاتوریهای منطقهای از آن درس بگیرند و نباید چشم امیدی بدین قدرتها داشته باشند.
معادلات بینالمللی اکنون بسوی جهتی برخلاف میل ابرقدرتی همچون آمریکا پیش میرود. با قدرت گرفتن غول اقتصادی همچون چین و دست انداختن روسیه در معادلات منطقهای و رکود اقتصادی والاستریت از سوی دیگر و عدم همراهی کشورهای اروپایی با آمریکا روز به روز نقش آمریکا در معادلات بینالمللی را کمتر میکند. هرچند که آمریکا سعی دارد برحسب نیاز با تقویت و تضعیف جریانات و فرقههای دینی در منطقهی خاورمیانه را همچنان بستری برای حضور در منطقه را حفظ کند ولی با ضعفهای داخلی که آمریکا دارد این نقش را نمیتواند حفظ کند. زمانیکه از سوی خود مسئولین آمریکایی خبری دال بر اینکه روسیه و ایران و حتی چین در انتخابات ریاست جمهوری این کشور مداخلاتی داشتهاند، دقیقا بر میگردد بر فسادی که در مراکز قدرت این کشور وجود دارد. لابیسازی و جریان غیرمتمرکز قدرت در آمریکا و اصول سرمایهداری که بر این کشور سایه انداخته است، تمامی معادلات در چارچوب بده و بستانهای تجاری خواه رسمی و خواه غیررسمی قرار میگیرد. امروزه بر کسی پوشیده نیست زمانی که سناتوری در مجلس سناء از کشوری یا جریانی دفاع میکند، طی یک جریان لابیسازی و برمبنای قدرت پول و سرمایه را عملا بیان میدارد.
بحث دیگر رقابتی منطقهای و بینالمللی و مهار همدیگر قدرتها در برابر یکدیگر است. این رقابتها بیشتر بر سر مسائل اقتصادی – سیاسی در خاورمیانه به ویژه کمرنگتر کردن نقش روسیه و چین و حتی ایران بر میگردد.
زمانیکه جوبایدن در سخنرانی پنجم شهریور ماه در خصوص حملهی تروریستی داعش – شاخهی خراسان- عنوان میدارد که این حملهی تروریستی داعش به منافع مشترک آمریکا و طالبان آسیب میرساند! دقیقا این معنا را دارد که آمریکا خواهان دموکراسی برای کشورهایی جهان سوم نیست و کدام جریان سکان قدرت را در دست داشته باشد به همان سوی متمایل است و اهمیتی ندارد چه طالبان و یا هر جریان دیگری بر سر کار باشد- هرچند پیش از این هم جوبایدن رییسجمهور آمریکا (۲۶ مرداد ۱۴۰۰ – ۱۶ اوت ۲۰۲۱ ) بیان داشت: استراتژی آمریکا در طول ۲۰ سال حضور در افغانستان “هیچگاه حکومتسازی” یا ” ایجاد یک دموکراسی متحد و مرکزی” نبوده است بلکه ماموریت نظامیان آمریکا از لشکرکشی به افغانستان مبارزه با تروریسم و پیشگیری از حملات تروریستی علیه آمریکا از خاک افغانستان بوده است.
از زمان ایراد این سخنرانی تا رسیدن به قدرت طالبان در افغانستان چند روزی به طول نیانجامید و افغانستان – بجز ولایت پنجشیر – بدست طالبان افتاد.
این گونه رویکرد و عملکردی از سوی رئیسجمهور فعلی آمریکا در این برههی زمانی بیانگر دو موضوع است: نخست اینکه به نظر میرسد اوضاع داخلی آمریکا در وضعیتی مناسب نیست. اینهم بە بلایای طبیعی از قبیل طوفانهای سهمگینی برمیگردد که چندین ایالت این کشورها را در نوردیده است و خسارتهای بسیاری به زیرساختهای اقتصادی این کشور وارد کرده اند.
دوم: توجه بیش از حد به سیاست خارجی و حفظ پرستیژ قدرت برتر در جهان سیاست بین المللی باعث غفلتی نسبت به اوضاع داخلی را در پی داشت. در جهان رقابت اقتصادی امروزه که مبنای اقتصادی در چارچوب سیاست دولتها قرار گرفتهاند، آمریکا فقط در بازار تسلیحات، فروش تسلیحات نیمه موفقی داشته است که قدرتهای دیگر نیز به نوبهی خود تقریبا همسطح با آمریکا در این بازارفروش تسلیحاتی داشتهاند.
سوم اینکه کشمکشها و رقابتهای بینالمللی و استقرار نیروهای آمریکا در اقصی نقاط جهان هزینههای سرسام آوری را بر آمریکا تحمیل کرده است و تا کنون نتیجهای مثبتی از آن بجز مواردی که ختم به فروش تسلیحاتی شدهاند را در پی نداشت ( هر چند کمپانیهای تسلیحاتی در آمریکا تماما خصوصی و درآمد چندانی بجز پرداخت مالیات را برای دولت ندارد).
دولتمردان آمریکایی اکنون متوجه شدهاند که دیگر در مقطع زمانی جنگ جهانی دوم و بعد از آن جنگ سرد بسر نمیبرند. بلکه معادلات سیاسی منطقهای و بینالمللی بسیار پیچیدهتر از آن دو مقطع زمانی است. چین در طی این سالیان توانست بصورت چراغ خاموش دست به اصلاحات بنیادی در ساختار اقتصادی خود بزند و دوران بحران گرسنگی جمعیت میلیاردی خود را پشت سر گذاشته و به قطبی صنعتی تبدیل شود. هرچند چین در زمینهی مناقشات سیاسی تقریبا متد سکوت را اختیار میکند ولی با قدرت اقتصادی خود، معادلات سیاسی و در راس قدرت بودن خود را بدین شیوه به رخ میکشد.
اروپاییان همپیمانان قدیمی آمریکا هم متد توازن براساس پارالل سیاسی که منجر به انتفاع اقتصادی شود را در پیش گرفتهاند.
حال اگر وضعیت دنیا به ویژه سیستم سیاسی و دولتداری را به دو بخش قبل از ویروس کرونا و بعد از ویروس کرونا تقسیم کنیم، تفاوتهایی وجود دارد. تغییرات آبوهوایی و اقلیمی، گرمتر شدن زمین تا کم شدن ذخیرهی غذایی در جهان دلایلی دیگری برای بازگشت به داخل مرزها را در دولتمردان آمریکا بیشتر نمایان میسازد. کمکم به نظر میرسد که دیگر نیازی بدین وجود ندارد تا آمریکا با مداخلاتی خارجی در پی تامین امنیت ملی ایالت متحده باشد. آمریکا دیگر نمیتواند همانند سابق ادعا کند که امنیت ملی ایالت متحده در خارج از مرزهای این کشور تأمین میشود. چنین روندی و بازگشت به داخل کشور از سوی دولتمردان این کشور معنایی کاملا واضح دارد که گسترهی هیمنه و هژمونی آمریکا در معادلات بینالمللی بدون حضور سایر قدرتها همچون چین و روسیه و عدم تأمین منافع آنان رو به افول است.