از دیرباز مسئلهی مهاجرت در بین جوامع بشری وجود داشته و دارد. اما برخی از این شیوه مهاجرتها تحت تاثیر جبر جغرافیایی یا اقتصادی و یا حتی در نتیجهی جنگی داخلی در کشوری صورت میگیرد که اغلب به شیوهای غیرمعمولی و نبود امنیت تا ترس از امکان حیات است.
هر روز در ابواب رسانهای، اخباری را در مورد پناهندگان یا مهاجرانی که بصورت غیرقانونی از کشورهای عقبافتاده بسوی اروپا براه افتادهاند را میشنویم. برخی از این اخبار بسیار تاسف برانگیز و وجدان هر فردی را از اعماق وجودش میآزارد. اخباری همچون غرق شدن مهاجران و جان دادن کودکان و زنان در دریا منجمله اخباری بسی جانکاه است که منتشر میشوند. در کنار این مرگ و میرها وضعیت بد اسکان این مهاجران یا برخورد خشن و کتک کاری پلیس مرزی کشورهای اروپایی با آنان هم بسی رقعت انگیز است. بزههای حادث شده از این مهاجرت غیرقانونی که باعث به تاراج برده شدن امکانات مالی این مهاجران و حتی مواردی منجر به خرید و فروش جان انسانها در گزارشات متعدد رسانهای به وضوح تمام ذکر میگردند.
این شیوهی مهاجرت غیررسمی، فارغ از نوع مهاجرت برای دستیابی به امکان تحصیلی و یا رفاه بیشتر اقتصادی که مهاجر با داشتن وسع مالی بدان میپردازد، متفاوت است. در مهاجرت طبیعی و از روی تمایل، مهاجرتی که بدان قانونی میگویند و از طریق در دست داشتن اسناد رسمی و از مجاری رسمی کشوری به کشور مبدا موردنظر مهاجرت صورت میگیرد. اما نوع بغرنج مهاجرت که مهاجر از روی ناچاری و در صورتی جبری که خواه عدم تأمین اقتصادی تا به نبود تأمین جانی و در نتیجهی بیم و هراس از حکومت کشور خود اقدام به مهاجرت میکند، بسیار متفاوت است. در این شیوه از مهاجرت، مهاجر گزینهای تحت عنوان اختیاری بودن مهاجرت یا کوچ خود را ندارد و جبری مهاجر را ناچار به ترک کشور خود مینماید. معمولا این روند مهاجرت در کشورهایی روی میدهد که دچار انقباضی سیاسی یا حاکمانی دیکتاتور هستند. ابعاد ایدئولوژیکی ویژهای که از سوی نهادی یا سازمانی ایدئولوژیکی خواه دینی و… نیز نقشی بسزایی در به مخاطره انداختن جان مخالفان چنین ایدئولوژی دارد. شیوهی دیگر مطالباتی سیاسی و خواه اقتصادی از سوی جریاناتی نسبت به حاکمیت این کشورها که نهاد قدرت حاکمه بر آن کشور آنرا بر نمیتابد، دلیل دیگری برای ناچاربودن به مهاجرت را در پی دارد. بعد دیگر عدم تقسیم ثروت عادلانه و فساد و نابرابری اجتماعی در کشور است.
مماشات قدرتهای جهانی با دیکتاتوریهای موجود نیز عامل دیگری برای مهاجرت است. روند پیش روی تمامی دولتهای پیشرفته- حتی دولتهای عضو شورای امنیت- کە در راستای منافع اقتصادی خود، معترف بودن به ساختارهای حاکمیتی تمامی دولتهای موجود در جهان با هر روشی دولتداری خواه دیکتاتوری و… میباشند. اهمیتی برای دولتهای پیشرفته ندارد که دولتمردان چنین سیستمهای بستهای از چنین رویکردی سوءاستفاده و با مخالفان خود با شدت تمام برخورد و دایرهی نوع گفتمان این مخالفان را محدود تا جایی این گروه از مخالفان مورد شکنجه و یا زندان و حتی با مرگ روبرو میشوند. برای همین افراد وابسته به چنین گروههایی که غالبا دارای مطالبات سیاسی هستند، اقدام به مهاجرت یا کوچ اجباری می نمایند. برخی اوقات هم جنگهای داخلی در کشورهای”عقب نگهداشته شده” دلیلی دیگری برای کوچ اجباری میباشد. افرادی که در نتیجهی جنگها و کشمکشهای داخل کشوری همچون سوریه و سودان تا به افغانستان و … کوچی اجباری در آنان روی میدهد مختص به طبقهی خاصی از جامعه نیست بلکه تمامی اقشار جامعه را در بر میگیرد. دلیل عمدهی چنین کوچی نبود امنیت چه جانی تا به غذایی و روانی میباشد.
شکننده بودن ساختار جامعه در نتیجهی کشمکشهای داخلی که منجر به جنگ و آشوب در داخل کشوری میشود، شیرازهی اجتماع انسانی به ویژه بنیاد اصلی آن خانواده را با تهدید جدی روبرو میکند. این نوع مهاجرت که به شیوهی جمعی صورت میگیرد در واقع خلأیی بزرگ را در ساختار سیاسی ایجاد و مدعیان دو طرف رسیدن به قدرت سیاسی را بیشتر تشویق به نبردی نظامی بدون ملاحظه در داخل آن کشور میکند. تبعات چنین کوچهای اجباری جای تعامل دارند. افرادی که اقدام به چنین کوچهایی میکنند، در جریان وارد شدن شوک اولیه که مسبب فروپاشی کیان خانواده تا به اجتماعی آنان شده است را دچار آسیبهای اجتماعی تا به روانی میکند.
این افراد معمولا در شرایط غیردلخواه خود قرار میگیرند و علیرغم میل باطنی خود همرنگ اجتماعات آن جامعهای میشوند که بدان کوچ کردهاند. برای همین، سالیانی را باید صرف یادگیری و تربیت شدن چه از نظر زبانی و حتی آدب و رسوم و سنن آن جوامع نمایند. چنین روندی هم زمان بر میباشد!
زوایای چنین بسیاری برای کوچهای اجباری وجود دارد که بیشتر افرادی که اقدام به چنین کوچهایی میکنند با آن دست به گریبانند. آندسته از افرادی که در نتیجهی فعالیتی سیاسی با حاکمان کشوری مستبد ناچار به کوچ هستند، دارای نوعی تفکر و ایده سیاسی هستند و در کشورهایی که بعنوان مهاجر، جای گرفتهاند دارای رفتاری متناسب و تا حدودی رعایت کردن پرستیژ خود میباشند. برای همین کمتر دچار لغزش و یا ایجاد آنومی در اجتماعات آن جوامعی هستند که بعنوان مهاجر در آن جای گرفتهاند. دستهای دیگر که بصورت جمعی و اکثریتی به مهاجرت اجباری روی آوردهاند بیشتر در نتیجه جنگ داخلی و نبود امکانات رفاهی و… است. این گروه بیشترین میزان بزه را در رویارویی ایدئولوژیکی و عدم همخوانی بستر زندگی جامعهای خود با جوامعی که آنانرا بعنوان مهاجری پذیرفته شده است، قرار میگیرند. در نتیجه، عدم همخوانی نوع باورهای دینی و آداب و سنن افراد مهاجر با جامعهای که آنانرا پذیرفته است، نوعی تقابل خشن را پدید میآورد. نمونههای بسیاری از این نوع تقابل خشن و عدم سازگاری نوع باورهای دینی فرد مهاجر با باورهای جامعهای که بدان مهاجرت کرده توسط این مهاجران را در جوامع اروپایی به وفور در این چندسال اخیر میتوان برشمرد که حتی منجر به جنایاتی بسی هولناک شدهاند.
اگر مسئولیت وجدانی در مقابل حقوق بشر از سوی دولتهای پیشرفته و تکنوکراتهای آنان را امری محرز و طبیعی قلمداد و سود و سرمایه و بهرهوری این کشورها دستکم به حداقلی برسد و پارادایمی بشردوستانه در سیاست آنان در پیش گرفته شود، تقسیم عادلانهی ثروت در سراسر جهان و نشر تفکر و ذهنیتی همسوی با پیشرفت تکتک افراد این جوامع عقب افتاده، میتواند راهگشای خیلی از مسائل منجمله مانع شدن از این نوع کوچهای اجباری را در پی خواهد داشت.
تهی شدن و از میان برداشتن افرادی که دارای شمی سیاسی و خواستی سیاسی برای احقاق حقوق حقهی خود در چارچوب خواستهای سیاسی خواه مانع شدن از نابودی نژادی تا به ملیتی و حتی خواست گذار از سیستم دیکتاتوری به سیستم دموکراتیک در این کشورها منجمله کشوری همچون ایران، معضلی را ایجاد خواهد کرد و مانع از مبارزه برای رسیدن بدان میباشد. این مسئله از دو جهت بدان فشار و در تنگنا قرار میگیرد. نخست سیستم حاکمهای که چنین رویکردی مبارزاتی را نه تنها رد میکند بلکه با مبارزان برای رسیدن بدان، برخوردی از نوع سخت و خشن را گزینهی اصلی عملکرد خود قرار میدهد. از سوی دیگر هرچند سیستمی همانند ایران این نوع جریانات سیاسی داخلی در جامعهای تحت امرش را متهم به همدستی به دشمن عنوان و به سرکوب و به بندکشیدن و قتلوعام آنان میپردازد و با ایجاد رعب و وحشت بسیاری از آنان را با کوچ اجباری غیررسمی مواجه میکند. روی دیگر آن عدم حمایت از نوع تفکری است که مبارزان با چنین سیستمهای دیکتاتوری حامل آن هستند، در حالیکه همین دولتهای پیشرفته در جریان حاکمیتی جامعهای تحت سیطرهی خود آنرا پیروی میکنند!
دو پارالل حقوق بشر و داشتن ایدهی سیاسی مشترک در بین مبارزان سیاسی با دولتهای پیشرفته در پارادوکس حفظ منافع و مصالح این کشورها با نظامهای حاکمی همچون ایران قرار میگیرد. این چنین روندی همچون سدی محکم در برابر هرگونه تغییر قرار میگیرد و کوچ اجباری فعالان سیاسی از بستر جامعه و موقعیت جغرافیایی که دارند موجبات مشکلتر شدن تغییرات سیاسی را در این کشورها و ساختار حاکمیتی در پی دارد.