در جریان کشکمشهای چندین ساله در بقایای بازمانده از اتحاد جماهیر شوروی، مسئله اکراین همچون چالشی جدی در برابر فدراسیون روسیه قرار گرفت. یکی از عمده مسائل آن دسترسی به آبهای گرم دریای مدیترانە از طریق کریمه بود که در سال 2014 بدان رسید. از سوی دیگر زیادهخواهی غرب و گسترش دادن پیمان ناتو موضوعات روابط کشورها و همسایگان بلوک شرق قدیم را دوچندان پیچیدهتر کرد. در دوران موجودیت اتحاد جماهیر شوروی دو بلوک شرق و غرب که رهبری بلوک غرب را آمریکا و شرق را نیز شوروی بعهده داشت. شوروی پیمانی تحت عنوان پیمان ورشو با همپیمانان خود که بلوک شرق را تشکیل میدادند به امضاء رساند. این پیمان کاملا نظامی و برای پیشگیری از هرگونه تعرض از سوی کشورهای همپیمان بلوک غرب و متحدانش صورت گرفت. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بلوک شرق هم فرو ریخت و بە تبع آن پیمان- ورشو- هم اثری از آن باقی نماند. جنگ سردی که در بین این دو بلوک- هرچند در ظاهر خاتمه یافته بود- اما این جنگ سرد با ورود به دوران عصر جدید و سیستم گلوبال که رهبری آنرا غربیها بر عهده داشتند، وارد فاز جدیدی شد. زمانیکه فوکویاما نظریه پایان عصر ایدئولوژیک یا همان پایان تاریخ را ارائه کرد احتمالا اشارهای به چنین وضعیتی باشد و دکترین تازهای را عنوان کرد که آنهم ورود به عصر تازهای از نئولیبرالیزمی افسارگسیخته تحت کنترل نئوکانهای تکنوکرات بر مبنای پارادایمی سیاسی/ اقتصادی را نشان میداد. اما ارائه چنین تئوری از نظر تئوری سیاسی و ماهیت فلسفی آن ورود به دوران جدید از پارادایمی تئوریک فکری جهان شمول و آب ریختن در آسیاب سرمایهداری در چارچوب سیستم گلوبال جهانی بود! در واقع ارائه پارادایمی تئوریک برای ورود به عصر جدیدی توأمان با نوع ایدئولوژی جدید است.
هرچند با خاتمه عصر ایده و پارادایم رئال سوسیالیزم، نوع دیگری از بینش و پارادایمی تازه که نئوکانها و تکنوکراتهای کشورهای غربی در قالب نئولیبرالیزم در لوای شعاری تحت عنوان دموکراسی را در پیش گرفتند. اما این نوع پارادایم موجبات پدید آوردن کمپانیهای اقماری گردید که با داشتن قدرت مالی مضاعف بصورت زنجیرهای سایر شرکتها و سرمایهگذاریهای خرد و محلی و حتی منطقهای را بلعید. نمونهی چنین کمپانیهایی، کمپانی آمازون و یا کمپانی تسلا و گوگل تا به مایکروسافت و … غیره است. با ظهور رکود مالی در آمریکا و غرب-بحران وال استریت- با انفجار برج دوقلو تجارت جهانی در یازده سپتامبر سال 2001، نمود این بحران را بیشتر نشان داد. در اولین سال ورود به هزارهی سوم جهان دچار شوکی عظیم شد. این شوک فارغ از مسئلهی ترور سیاسی و ایدئولوژیکی در واقع تروری اقتصادی – سیاسی و واکنشی برخوردی به عصر تازه بود. این انفجار شاید روند بحران را برای مدتی کم در قالب مداخلات نظامی در خاورمیانه به تأخیر انداخت، اما این رکود و جمود اقتصادی که گریبان غرب را گرفت همچنان پابرجا و در لوای مسائل نظامی و بعنوان تأمین امنیت ملی، ایالت متحده و همپیمانانش در خاورمیانه بصورت موقت از دستور مباحث تئوریک و رفع آن خارج شد. در واقع این رکود اقتصادی در پی زیادهخواهی و فتح بیشتر اقتصاد جهان از سوی سرمایهداری افسارگسیخته که در قالب سیاستی گلوبال و معرفی کردن جهان بعنوان دهکدهی کوچک و برداشتن مرزها خود را نشان داد.
در این گیرودار که غرب در حال جهتدهی هرچه بیشتر افکار عمومی از طریق غولهای رسانهای خود بود تا بتواند خلاء این بحران مالی را کم کند و تمام سازوکار در پیش گرفته شده در قالب تعریف فروش تسلیحات و برداشت منابع در خاورمیانه – که تمرکزی بیش از حد معمول بر آن داشت- بود. کشوری همچون چین با داشتن نیروی کار ارزان و فارغ از رقابتهای سیاسی در پی گسترش و رونق اقتصادی خود برآمد و به راحتی این تمرکز بر اقتصاد، موجبات فتح بیشترین بازارهای جهانی را در پیش گرفت. از سوی دیگر کشوری همچون روسیه در خوانشهای غربی بدان کمتر توجه شد و نوعی کم اعتبار بودن روسیه در این معادلات سیاسی و اقتصادی و سبک شمردن نقش روسیه در معادلات بینالمللی و حتی اقتصادی خطای فاحشی بود که اکنون با بحران جنگ اکراین دود آن به چشم اتحادیهی اروپا میرود. این غفلت و عدم اهمیت دادن به قدرتی که یکی از کشورهای غنی از انرژی به ویژه در زمینه گاز و نفت، باعث شد اکنون به عینه موجبات جنگی در داخل خاک اروپا شود.
جنگ در اکراین که بعد از فروپاشی شوروی همچون واحدی جغرافیای سیاسی یک کشور، دلایلی مختص به خود دارد که عمده این تقسیمات جغرافیایی براساس مرزبندیهایی غیرواقعی شکل گرفتهاند. چونکه با ظهور کشوری به نام اکراین میبینیم عدم خوانش نژاد و زبان و فرهنگ موجبات کشمکشی شد که در نتیجه، ایجاد واحدی دیگر در این کشور بنام کریمه شد. از سوی دیگر مناقشهی قرهباغ تبدیل به جنگ در بین دو جمهوری آذربایجان و ارمنستان شد که صحت این ادعا را که این تقسیمبندیهای جغرافی – سیاسی غیرواقعی و بستر مناقشات برای منازعاتی که منجر به جنگ شد را همچون آتش زیر خاکستر گرم نگهداشت را به اثبات میرساند.
با نگاهی اجمالی به تقسیمات جغرافیایی دو جنگ جهانی اول و دوم، به وضوح منازعات جغرافیایی و حتی مللی که بصورت تجزیه شده در قالب کشورهای دیگر قرار گرفتند، همچنان ادامه دارد و عدم خوانش این تقسیمات جغرافیایی با واقعیت موجود ملل قرار گرفته شده در این جغرافیای سیاسی را بیشتر می نمایاند. میتوان به مسئلهی کورد و تجزیه و تقسیم کردن هم خاک و ملت آن در قالب جغرافیای سیاسی دول تازه ظهور یافته از دولتهای شکست خورده از این دو جنگ اشاره کرد.
بعد از آن منازعهی دو منطقهی دونتسک و لوهانتس که اکنون بنام دو جمهوری خلق دونتسک و لوهانتس روسیه آنان را به رسیمت شناخته، همچنان به جدایی طلب متهم میشدند، در نتیجه با جنگ در اکراین به استقلال خود دست یافتند. این چنین روندی موجبات چنین خروجی را استنتاج میکند که در عصر گلوبال و ترسیم جهان بعنوان دهکدهی جهانی موانعی بر سرراهش وجود دارد که این سیستم را با چالشی جدی مواجه می کند. اکنون بر خلاف این سیستم گلوبال دهکدهی جهانی، ظهور نوع دیگری از ترسیمات جغرافیایی در حال شکلگیری است. نقش قدرتی همچون روسیه در ایجاد مانعی بر سر راه زیادهخواهی سرمایهداری لیبرال و خواستن سهم از قدرت و رسیدن به بالانس قدرت به وضوح دیده میشود. جنگ کنونی در اکراین در واقع مانع ایجادکردن برای زیادهخواهی سرمایهداری غربی است. نمونه بارز آن اینکه زلینسکی رئیس جمهور اکراین خود را نماد مقاومت غرب در برابر روسیه عنوان میدارد!
بعد از تک قطبی شدن جهان نه آمریکا و نه متحدانش نتوانستند آن پرستیژ مختص به تک قطبی بودن را حفظ کنند. آنها هیچ وقت درصدد آن برنیامدند تا با اختصاص سوبسید از منابع ذخایر خود بە رفع مسئلهی وال استریت – بحران مالی – بپردازند. برعکس راه حل آنان اقدام به ایجاد جنگی تحت عنوان تروریزم بود. جنگ افغانستان نمونهی بارز چنین اقدامی بود که بعد از بیست سال، بایدن رئیس جمهور آمریکا با صراحت بیان داشت: ورود به افغانستان برای مبارزه با ترور بود نه ایجاد دموکراسی متمرکز در افغانستان! اکنون این تک قطبی بودن و برهم خوردن نظم قدرت و در نظر نگرفتن سایر قدرتها حال چه منطقهای و چه جهانی که دارای منابع انرژی و مولدین تولیدات استراتژی از جمله خوراک هستند، دورهی آن رو به اتمام میباشد. جنگ در اوکراین در واقع به معنای ترسیم خط و خطوطی در برابر غرب و در نظر گرفتن قدرتی همچون روسیه است. در معادلات کنونی جهانی، روسیهای را که دارای بیش از 6000 کلاهک اتمی بودە و سومین تولیدکننده و دومین صادرکننده بزرگ نفت در جهان و یکی از بزرگترین صادرکنندگان گندم در جهان که معادل سی و پنج میلیون تن است را نمیتوان در نظر نگرفت و در معادلات قدرت جهانی در عرصهی بینالمللی به حاشیه راند!
خاتمهدادن به چنین وضعیت بحرانی در عاقلانهترین روش اینست که روسیه بعنوان ابرقدرتی در معادلات بینالمللی جهان در دو عرصهی سیاسی و اقتصادی سهیم و تعاملی در خور با جایگاهش با وی بعمل آید. حالیه چنین مینمایاند دوران یکهتازی و تک قطبی بودن جهان در حال اتمام است. روسیه عنوان میدارد برای جنگ جهانی سوم هم آماده است دقیقا نقطهی کە به بن بست رسیدن غرب را نشان میدهد.
اگر غرب مصر براین باشد که چنین جایگاهی را برای خود همچنان حفظ کند با فاجعهای بنام جنگ جهانی سومی آنهم با استفاده از کلاهکهای اتمی و بمب هیدروژنی روبرو میشود که حال فاتح این جنگ برای دستیابی بدین تک قطبی بودن چه خواهد بود، قابل پیشبینی نیست و دورانی بحرانی در پیشروی جهان قرار دارد.