((بسیج نه فقط برای مداخله نظامی در دیگر کشورها بلکه برای سرکوب چند ملیتی در شرایط فروپاشی رژیم است))
یحیی رحیم صفوی، مشاور نظامی علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی، اخیرا از آموزش میلیشیاسازی به ونزوئلا سخن گفته است. در دوران اعتراضات و جنگ داخلی سوریه دهها مطلب در رسانههای غربی در مورد روش سپاه قدس در جذب نیرو و شکل دادن به میلیشیای تحت نظر این نیرو در سوریه منتشر شد. همه این روشها قبلا در آزمایشگاه بزرگی به نام ایران تجربه شده بود و در سوریه تکرار می شد. البته اصل این روشها از جنبشهای کمونیستی در آمریکای جنوبی و اروپای شرقی گرفته شده و با مقتضیات جوامعی با اکثریت مسلمان روزآمد و قابل انطباق شده بودند. همه این روشها یک صفت “اسلامی” یا “مستضعفان” را یدک میکشیدهاند، صرفا بدین دلیل که اسلامگرایان از آنها استفاده کردهاند یا میخواستند از این طریق مشروعیت کسب کنند.
غیر از کشف روشهای جمهوری اسلامی در بسط دایره نفوذ نظامی- امنیتی، توجه به روشهای میلیشیاسازی جمهوری اسلامی به درک چگونگی بقای نظام در چهار دهه تحولات و فراز و نشیبهای جامعهی ایران یاری میرساند. قدرت انطباق ماشین سرکوب نظام باعث شده است که رژیم بتواند بر انبوهی از مردمانی که هر روزه سرکوب می شوند کنترل داشته باشد. این روشها در چهار دهه اخیر متحول شدهاند. در این نوشته به چهار دوره متوالی میلیشیاسازی توسط اسلامگرایان شیعه اشاره میکنم.
تشکیل خانهی تیمی در مساجد: ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷
بعد از سقوط رژیم پهلوی، انقلابیون چپ سازمان یافته به بسط خانههای تیمی خود برای روز مبادا روی آوردند. آنها اتاق یا آپارتمانی را اجاره و به محل تشکیل جلسات یا مخفی شدن در صورت تحت تعقیب قرار گرفتن تبدیل می کردند. در مقابل، اسلامگرایان که تحت حمایت روحانیت و حکومت بودند در کلانتریهای تسخیر شده و مساجد به سازماندهی پرداختند و نام انها را گذاشتند کمیتههای انقلاب و پایگاه بسیج. برخی نیز که نمیخواستند در دید عموم قرار گیرند در دخمههای سابق خود ماندند. با اوجگیری تنش میان گروههای چپ و مجاهدین خلق از یک سو و خط امامیها از سوی دیگر اعضای خانههای تیمی یک طرف و اعضای مراکز بسیج و کمیتههای طرف دیگر به جنگ برآمدند که در این جنگ خط امامیها پیروز شدند و طرف دیگر را قتل عام کردند. این قتل عامهای خیابانی در سال ۱۳۶۱ فروکش کرد، اما با قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ به اوج خود رسید.
به تدریج کمیتههای انقلاب منحل شده و کلانتریها به پلیس واگذار شدند. در این شرایط مراکز بسیج از سال ۱۳۵۹ دارای سه کارکرد شدند: سرکوب سبک زندگی ناهمرنگ با روحانیت شیعه، یافتن مخالفان و لو دادن آنها به سپاه و دادگاههای انقلاب، و جذب و اعزام نیرو برای جنگ با عراق. بسیج نیرو برای جنگ به علت گستردگی در سطح ملی به ابزاری برای بسط این پایگاه به سراسر محلهها و مراکز کاری و تحصیلی تبدیل شد. جنگ برای سازماندهی نظامی-امنیتی نیروهای اسلامگرا هدیهای آسمانی بود. از همین جهت خمینی جنگ را خیر و برکت توصیف می کرد.
تبدیل مراکز بسیج جنگ به بسیج محلی: ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۶
پس از پایان جنگ، کارکرد بسیج در آموزش و اعزام نیرو به جبههها به پایان رسید. گروههای سیاسی برانداز نیز قلع و قمع شده بودند و این کارکرد نیز دیگر جایی نداشت. در این دوره بسیج نیرو بر یک انگیزهی ایدئولوژیک و یک انگیزه مالی-اعتباری متمرکز شد. انگیزهی ایدولوژیک، اسلامیسازی جامعه بود با این توجیه که خون کشتههای جنگ با عدم رعایت شریعت پایمال می شود و از این جهت نیرویی در سطح ملی باید مدام حقوق شهروندان را نقض کند. انگیزه مالی-اعتباری معطوف بود به کادرسازی برای جمهوری اسلامی و همین امر زمینه یا توجیه حقوقبگیر شدن بسیجیان و امکان استفاده از این عنوان برای ورود به دانشگاه قرار گرفت. اما حکومت قصد دیگری از این سازماندهی داشت: سرکوب شورشهای شهری. در این دوره دهها شورش شهری در شهرهای بزرگ و کوچک کشور رخ داد که نیروهای بسیج نقشی جدی در سرکوب آنها ایفا کردند. الگوی جذب همچنان همان الگوی دوران جنگ بود: دور هم جمع شدن و اسلحه به دست گرفتن توسط جوانانی بیکار که از این طریق خود را به عنوان «نیروی ارزشی» به جامعه تحمیل می کردند بدون هیچ تخصص و حرفهای. اما در آموزشها مقابله با اعتراضات و شورشهای شهری محور قرار می گرفت. همچنین بسیج در سراسر کشور، بهویژه شبهنگام، شب مامور ایذا و آزار شهروندان بود تا احساس نکنند که کنترلی بر آنها اعمال نمیشود.
جذب با شکلات مقام و ثروت: ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۹
با روی کار آمدن دولت خاتمی و تبدیل شدن نیروهای چپ به اصلاح طلب، بسیج نیرو وجه و الگوی دیگری به خود گرفت. بسیج در این دوره که آغاز سرریز شدن منابع مالی شرکتهای دولتی و مقامات حکومتی به سمت اعضای آن بود به یک حزب سیاسی بیشتر شبیه بود تا به میلیشیای خیابانی، گرچه کارکردهای خیابانی خود را همچنان داشت. اعضای این حزب پادگانی در سرکوب اعتراضات عمومی دوباره لباس میلیشیا به تن کرده و به سوی معترضان تیر اندازی میکردند یا با چوب و چماق به جان آنها میافتادند. مبنای جذب نیرو در این دوره نه مقابله با دشمن خارجی و نه گروههای برانداز بلکه ارعاب مخالفانی بود که عمدتا در چارجوب نظام و مسالمتآمیز عمل می کردند. ترورهای داخل و خارج کشور در این دوره به اعضای سازمانهای امنیتی و حزبالله لبنان سپرده میشد تا بسیج. مبنای بهکارگیری نیرو در این دوره کادر سازی برای اداره کشور بدون حضور اصلاح طلبان یا چپ مذهبی و ارعاب عمومی بود.
بینالمللیسازی بسیج: ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۹
با شروع جنگ داخلی در سوریه و گسترش داعش در عراق و سوریه، سپاه تمرکز خود را بر جذب نیرو در سوریه و عراق و افغانستان و پاکستان از میان جمعیت شیعه و علوی آن کشورها گذاشت. در این کارزار حدود ۱۵۰ هزار نیرو جذب، آموزش و به سوریه اعزام شدند. این نیروها همانند اعضای حزبالله لبنان نخست به ایران فرستاده شدند و تحت آموزش ایدئولوژیک و نظامی قرار گرفتند و بعد به جبهههای جنگ اعزام میشدند. حقوق دریافتی این افراد به طور متوسط حدود ۵۰۰ دلار گزارش شده است. برای یک افغانی و پاکستانی مقیم ایران و افغانستان و عراق این مبلغ کفاف زندگی متوسط را می دهد. لشکرهای فاطمیون افغانها، زینبیون پاکستانیها، حشد الشعبی عراق و جیش الشعبی سوریه حاصل این تلاش یک دههای هستند. افغانهای شیعه بعضا از مهاجرانی بودهاند که با انگیزهی تامین خانواده و کسب اقامت به این کار روی میآوردهاند.
هدف از تشکیل نیروهای بسیج شیعه در منطقه نه فقط دخالت نظامی در شرایط تنشزا بلکه بهکارگیری آنها در شرایط فروپاشی رژیم در ایران بودهاست. از همین جهت از نیروهای حشد الشعبی یا زینبیون و فاطمیون در شرایط سیل در ایران استفاده شد تا حضور آنها در کوچه و خیابانهای ایران عادی شود. در قالب امتسازی اسلامگرایان مشکلی از حیث ورود نظامیانی با شهروندی دیگر کشورها وجود ندارد، در حالی که در چارچوب دولت- ملت، این کار خلاف قانون است.
با تحول از یک دوره به دوره دیگر، الگوی پیشین یکسره کنار گذاشته نشدهاست، بلکه آن را در همان وضعیت رها کرده و به تقویت الگوی بعدی می پرداختهاند. بنابراین در هر دوره الگوهای پیشین نیز به چشم میآیند.