طی چند هفته اخیر جامعه مدنی کردستان بار دیگر از جانب نهادهای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گرفته است. تعداد افراد بازداشتشده به ۶۰ نفر رسیده است.
این نه اولین هجوم برای ریشهکردن سودای زندگی و آزادی در کردستان است و نه آخرین.
داستان سرکوب و ایجاد وحشت در کردستان ایران از جانب جمهوری اسلامی، قدمتی به عمر خود نظام دارد. از فتوای جهاد خمینی و کشتارهای خلخالی در دهه ۶۰ تا موج دستگیریهای اخیر شهروندان کُرد، دو سرِ داستان کشمکشی ناعادلانه بین رانهی مرگ و عشق به زندگی است.
این بار ماشین سرکوب نظام، نیروهای مدنی جوان در کردستان را نشانه رفته است. از کرج تا سنندج، از مریوان تا مهاباد و سروآباد، آنها را به سبک همیشگیشان دستگیر کردهاند و بدون هیچ اطلاع و توضیح روشنی، در زندانها و بازداشتگاهها انداختهاند. جرم یا اتهامشان مشخص نیست. اما مطمئناً زمانی که بخواهند به آنها حکم بدهند، به همان واژههای تکراری «تبلیغ علیه نظام»، «تجزیهطلبی»، «اقدام علیه امنیت ملی»، «همکاری با دولت متخاصم»، «نشر اکاذیب» و از این دست چرندیات متوسل میشوند.
آنها برای توجیه اینگونه اقدامها در کردستان، به نسبت سایر نقاط کشور، چندان خود را حتی خود را ملزم به اقناع افکار عمومی نمیدانند. گویی کردستان تنها جایی است که هر نوع بازداشت سیاسی در آن به نسبت سایر شهرها، تا حدودی از پیشتوجیه شده است. انگار آنها مجرم به دنیا آمدهاند و از منظر هیئت حاکمه نیاز چندانی به وقت تلف کردن برای پروندهسازی برای آنها نیست.
این انگاره مجرم بودن پیشینی کُردها نه تنها نزد نظام، بلکه در ناخودآگاه جمعی بخش بزرگی از طرفدارانش هم حک شده است. بنابراین به آسانی تمام، هر فردی در یک روز عادی در کردستان این قابلیت را دارد که بازداشت شود. خواهناخواه با آن همه عنوان عجیب و غریبی که در نظام کیفری جمهوری اسلامی تعریف شده، هر فردی بلأخره در قالب یکی از آنها قرار میگیرد و میتوان او را با توسل به یکی از آنها، بازداشت و شکنجه کرد.
اما این عنوانهای مجرمانه پرتعداد چه هستند؟ چه کارایی برای نظام دارند و چگونه از آنها در هر شرایطی استفاده میکند؟
در چنین شرایطی لازم است ضمن انجام هرگونه اقدام عملی برای کمک به بازداشتشدگان، همزمان به تأمل پیرامون الگوهای ذهنی و عینی چنین حملهها و سرکوبهایی هم پرداخت.
رژیم توتالیتر و مرزهای پرشمار
ترسیم خط قرمزهای اخلاقی، سیاسی و اجتماعی بیشمار از اساسیترین ویژگیهای رژیمهای توتالیتر است. خط قرمزهایی که یک سیستم توتالیتر، همیشه تمایلی به رعایت شدن تام و تمام آنها ندارد. به این دلیل که در مرحله اول باید بهانهای برای حمله کردن به زندگی داشته باشد. و چه بهانهای بهتر از زیر پا گذاشتن به قواعد و خط قرمزهایش. در مرحله بعدی هم باید مدام قدرتش را به حکومتشوندگان یادآوری کند. بنابراین ترسیم خط قرمزهای فراوان برای چنین سیستمی سیاسی این مزیت را در بر دارد که به محض این که از جانب هر فرد یا گروه خاصی احساس خطر کرد، با نوعی داستانسرایی سیاسی و پروندهسازی و جعلِ انوع اتهامها، آن را از میان بردارد.
در چنین شرایطی، هر کسی میتواند مجرم شناخته شود. افراد در چنین جامعهای مدام با تردید و اضطراب همدم هستند. زیستن بر مرز تردید هم همان چیزی است که خودآیینی را نابود و افراد را از لحاظ سیاسی ترسخورده و بیاثر میکند. هیچکس دقیقاً نمیداند جرم چیست، چه چیزی قانونی و چه چیزی غیرقانونی است.
این ضرورتهای مربوط به دوام و ماندگاری حاکمیت هستند که هر روز، دوگانههای کیفری جدید را تعریف میکنند. زیستن زیر لوای فرمانها و قوانین غیرانسانی یک رژیم تمامیتخواه، انسان را به تباهی میکشاند و بُعد حیوانی او را برجسته میسازد. سلطهپذیری، از منظر چنین سیستمی بهترین ویژگیای است که انسانها میتوانند داشته باشند. به این منظور آنها به تولیدِ انسانهایی میپردازند که نتوانند خود و تفکرشان را مدیریت کنند.
کردستان، همچنان کانون مقاومت
اما آنچیزی که در طرح و برنامههای چنین حکومتهایی است، ضرورتأ سرنوشت مقدرِ افراد زیر سلطهشان نیست. همیشه و همهجا جنبشهای رهاییبخش و مترقی، زیر سایه همین سیستمهای تمامیتخواه رشد کردهاند و پا گرفتهاند.
کردستان از همان آغاز و از زمان برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی و در آن همگرایی غیرمنتظره و توافق بر سر جمهوری اسلامی، نه تنها به حاکمیت ولایی «آری» نگفت، بلکه به طور کلی رفراندوم را تحریم کرد.
سرِ ناسازگاری کردستان با جمهوری اسلامی، عمری به درازای خود رژیم دارد. در فیلم مستندی با نام «نان و آزادی» (۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱) از تیمور بطحایی، فیلمساز و فعال سیاسی چپگرای اهل سنندج، مواضع سیاسی نیروهای سیاسی کردستان از جمله دو حزب کومله و دموکرات، در اینباره کاملأ روشن و واضح بیان میشود. مطابق آنچه در این مستند آمده، در گرماگرم سالهای پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، روشنفکران دو حزب اصلی کردستان در سخنرانیهایشان به صراحت اعلام میکنند که ضمن مبارزه با دستدرازی و هرگونه دخالت امپریالیستی در سرنوشت مردم منطقه، باید با تمام توان هم با «رژیم خمینی» مبارزه کرد.
مبارزه از آن روز تا کنون ادامه دارد. با این تفاوت که تغییرات تاریخی رویداده در چند دهه اخیر کانون این مبارزه را از سنگرهای نظامی پیشمرگهها به دانشگاهها، انجمنها، سینماها و در یک کلام، «جامعه مدنی» تغییر داده است. کوچکترین نشانی از اینکه اسامی دستگیرشدگان «تجزیهطلب» باشند یا اقدامی خشونتبار، غیرمدنی و یا مسلحانه انجام داده باشند، وجود ندارد. آنها انسانهایی کاملاً مدنیاند و کار و فعالیت و زندگیشان هم در یک چارچوب مدنی بوده است. آنها دانشجو، فعال زیستمحیطی، فعال فرهنگی و افرادی از این سنخ هستند. اما شکل روبهرو شدن نظام با آنها کوچکترین نشانی از مدنیت ندارد. همچون قاتل، دزد و جنایتکار تمامعیار به آنها حمله کردهاند و آنها را به مکانهای نامعلومی بردهاند. این یک حمله واقعی به افراد بازداشتشده و نوعی هشدار و ایجاد وحشت برای مابقی مردم در کردستان است. پیامشان این است که: هر طور بخواهیم با شما رفتار میکنیم؛ پس مراقب رفتارتان باشد!
اما نباید ترسید. نباید جا خورد. چرا که هدف آنها همین است. نباید اجازه داد به هدفشان برسند. باید استوار و مقاوم به تاریخ این مبارزه تکیه داد و راه خود را روشن کرد و به آن ادامه داد. باید در برابر تهدیدهای مرگبار آنها این سرودههای شیرکو بیکس را سرلوحه قرار داد:
جمهوری اعدامی اسلامی، چه چیزی را اعدام نکرد؟ از خواب تا شعر، از شعر تا زن، از زن تا آب و گُل و چشمه آبادانی. چه چیزی مانده تا آن را اعدام کند؟
… طنابهای اعدامتان چه چیزی را در ما کُشتهاند؟ آیا طنابهای اعدام توانستهاند کوه «شاهو» را بترسانند؟ آیا توانستهاند دریاچه «وان» و «ارومیه» را خاموش کنند؟
… نزد ما زندگی از اینگونه مرگها (اعدامها) آغاز میشود. و بر بلندای جوخههای مرگی که برافراشتهاید بار دیگر سرمان بلندتر و درخشندهتر میشود…
در حقیقت ما خود زندگی هستیم. ما کوهیم و جابجا نمیشویم. ما شعر هستیم و از بین نمیرویم…
جوانان ما آیندهای بیپایان هستند. جمهوری اسلامی اعدام، پیر شده است اما فریادهای ما همچنان بلند…
آنچه که جمهوری اسلامی اعدام، هرگز هرگز نمیتواند اعدامش کند، آینده است و آزادی…