سکوت سنگيني فضاي کافه آذري، محل تجمع جوانان و روشنفکران شهر بوکان را در خود گرفته، همه غرق در افکار خود بودند. نگاههاي مايوس و چهرههاي در هم رفته حاکي از دردي بود که بر قلب شان سنگيني مي کرد. کسي را ياراي سخن گفتن، شوخي و مزاحهاي هميشگي نبود. حلقههاي خاکستري دود سيگار در حال رقص بودند و چشمان بي نور و نااميد جوانان نشان از داد از بي دادي فشار سنگين جو سرکوب و اختناق سپاهيان اسلامي را داشت که با ورود خود به سرزمين کردستان خيال فتح کانون کفر و شرک را در سر مي پروراندند. تازه رسيدههايي که مي بايست با اتکا به سلاح و زنجير پيام جهاد امامشان را به مردم کرد رسانده، با از دم تيغ گذراندن پير و جوان تخم ترس، ياس و نااميدي را در دل آنها بکارند.
درميان دود و بوي سيگار، پير مردي با سبيلي پر پشت، ته ريش جوگندمي و کمري نيمه خميده راه خود را براي رسيدن به کنجي در کافه باز ميکرد. به آرامي پشت ميزي نشست و نگاهي به اطراف خود انداخت. فضاي سنگين کافه را با تمام وجود احساس ميکرد، اين جوانان اولين بار بود که چنين جوي را تجربه ميکردند، اما سينه او مالامال از خاطرات غم انگيز گذشته بود. او در قلب خود هنوز سنگيني شکست جمهوري کردستان و اعدام پيشوا قاضي محمد و يارانش را احساس مي کرد، هنوز زخم از دست دادن سليمان معيني، اسماعيل شريفزاده، احمد شلماشي و محمود زنگنه التيام نيافته نبود, دگر بار مي بايست شاهد از دست دادن فرزنداني ديگر اين آب و خاک از سوي وارثان تاج و تخت در زير بيرق سبز اسلام باشد. اما او را سر آشتي با دشمن نبود، از خفت و ياس بيزار بود.
مي بايست به آينده اميدوار بود، تا زماني که در اين سرزمين مادراني هستند که عزيز يوسفي ها را در دامن خود بپرورانند، تا زماني که فرزندان اين آب و خاک آتش سرخ مبارزه را در بلندترين ارتفاعات کردستان شعلهور نگه مي دارند بايد به آينده اميدوار بود. پيرمرد باز نيم نگاهي به اطراف خود انداخت و به آرامي شمشاڵ خود را از لابلايي دستمالي که به دور آن پيچيده شده بود در آورد. گلويي تازه کرد و به آرامي شمشاڵ را به صدا در آورد. نوايي سحر آميز که مي خواست پيام آور اميد باشد، مي خواست فرياد بکشد و برق شادي در چشمان و نور اميد در دلها بتاباند. شمشاڵ او داشت با آهنگي ديگر سخن مي گفت. او که قبلا تبحر شگفت انگيز خود را در بازخواني ملوديهاي سنتي کردي و حتي آيات قرآني با شمشال به نمايش گذاشته بود، اين بار با اجراي سرود ملي کرد مي بايست آنرا به نقطه اوج خود برساند:
اي دشمن، قوم کرد هنوز پاينده و پابرجاست
خالق هيچ سلاحي قادر به شکست او نيست
کسي نگويد کرد مرده است، کرد زنده است
زنده است و پرچمش همواه برافراشته خواهد ماند
ئهي رهقيب ههر ماوه قهومي کورد زمان نايشکێنێ دانهري تۆپي زهمان
کهس نهڵێ کورد مردوه، کورد زيندوه زيندوه قهت نانهوێ ئاڵاکهمان
با هر صدائي که از شمشاڵ بيرون مي آمد تمام سلولهاي بدن شنوندگان به رقص در ميآمد، خوني تازه در عروق و روحي تازه در وجودشان مي دميد. او با شمشاڵ خود فرداهاي بهتري را نويد ميداد. گويي شمشاڵ او بانگ بر ميآورد :
دانيد که زخم اسيري چه سخت است و گران
بايد که بر خيزيم تا درآئيم به زمره رستگاران
تا کي اشک خونين دختر کرد برادر کشته
گردد در قدح باده بزم مستانه دشمنان
يخبندان بيدادي گرچه سخت است و دشوار
چو روز بر من است عيان، آيد بهار از پس زمستان
داده نشان به همه عالم، تاريخ آزادي
فرودست گردد ستمگر در مقابل رزمندگان
هێمن شاعر ملي کرد
برگردان از کردي: علي محمدي
دهزانن زامي ديلي چهند به ئێش و چهند به ئازاره!
دهبێ رابين ههتا ئێمهش دهگهينه ڕێزي سهربهستان
ههتا کهي ئهشکي خوئينيني کچه کوردي برا کوژراو
له جێي باده و له بهزمي دوژمنان بدرێته دهس مهستان
سههۆڵبهنداني بيدادي ئهگهرچي تووش و دژواره
بهڵام لێم سووره وهک ڕۆژێ، بههار ههر دێ له دووي زستان
به خهڵکي عالهمي سهلماندووه تاريخي ئازادي
دهبێ زاڵم له بهر تێکۆشهران بهرداتهوه دهستان
هێمن ـ شاعر ملي کرد
نواي سحر آميز و دلنشين شمشاڵ براتراز سلاح دشمن بود و فضاي يخ و بي روح کافه را کاملا دگرگون کرد، به مهمانان آن اميد و نيرويي تازه بخشيد، نيرويي که مي بايست به نيرويي بالفعل تبديل شده، جوانان را به سوي فردايي روشن وآزاد فراخواند. فردايي که رسيدن به آن بي شک نياز به فداکاري، تحمل رنجها، دردها، بردباري و گذشتن از پستي و بلنديهاي بسيار دارد.
استاد قادرعبدالله زاده ملقب به ” قاله مهڕه” در اول دي ماه سال 1304 شمسي در روستاي کوليجه از توابع شهر بوکان به دنيا آمد. او در همان اوان کودکي با از دست دادن والدينش يتيم شده، زندگي اش دستخوش ناملايمات و دشواريهاي بسياري براي تامين معاش روزانه شد. در 11 سالگي شروع به نواختن شمشاڵ کرد و هيچگاه شمشاڵ فلزي و زرد رنگش را براي لحظهيي از خود دور نکرد. شمشاڵ او تنها وسيلهيي براي تفريح و گذراندن اوقات فراغت نبود، چرا که با نواختن آن در کوچه و پس کوچههاي شهر، کافهها و اماکن تفريحي و پر رفت و آمد مي بايست گوشهيي از خرج زندگي خود را تامين کند. شايد اگر چرخ گردون زندگي او را در سرزمين ديگري رقم مي زد سرنوشت او شکل ديگري به خودمي گرفت، اما او مي بايست در حالي که براي در آوردن لقمه ناني به انواع کارها از چوپاني تا کارگري و … روي مي آورد با الهام از سرزمين نياکان خود و پهلوانان به نام و گمنام کردستان و طبيعت زيبا و وحشي آن زيباترين آهنگهاي ملي را خلق کند. سينه او مالامال از درد و تاريخ زنده ملتي است که براي رسيدن به آمالهاي خود بهترين فرزندان خود را فدا کرده است و هر تکه سنگي از سرزمين پهناور آن يادآور جانفشانيها و حماسههاي سربازان گمنام آن است.
استاد عبدالله زاده به آهنگ ” کانبي” که حکايت از نبرد مردي به نام ” کانبي فقه ويس” در جنگ با ” احمد خان” يکي از اربابهاي مراغه و مرگ تراژيک او دارد عشق بيشتري مي ورزيد. اين از جمله کارهاي عرضه شده او در” جشنواره خلق ها ” بود که در بهمن ماه سال 1358 از سوي کارگاه هنر ايران وابسته به بخش فرهنگي سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران در شهرهاي بوکان، مهاباد و سنندج برگزار شد. در اين جشنواره براي آشنايي مهمانان غير کرد چند بيتي از آن, از سوي زندهياد طه پارسا(٢) بە فارسي ترجمه شده، قبل از اجراي آن با شمشاڵ استاد عبدالله زاده و صداي گرم حمه جان (٣) از سوي گرداننده برنامه ـ هنرمند و تئاتريست کرد ابراهيم فرشي قرائت شد.
استاد عبداللهزاده از جمله هنرمنداني بود که هنر خود را در خدمت آرزوها و آرمانهاي ملي اش عرضه داشته، در طول زندگي پر فراز و نشيب خود مورد بي مهري نه تنها دشمنان بلکه دوستان نادان نيز قرار گرفت. او در مصاحبه با مترجم و نويسنده توانا و زبر دست کرد، محمد رمضاني مي گويد: “اگر من خودم را در خدمت قدرتهاي وقت قرار ميدادم امروز صاحب همه چيز بودم …” اما او شمشاڵ و هنر والايش را تنها در خدمت فرهنگ ومردم خود بکار مي گيرد تا براي لقمه ناني تن به خفت نداده باشد. درهمان مصاحبه در پيامي به کردهاي خارج از کشور مي گويد: ” به کردايتي خود ادامه دهند، کتابها را به چاپ برسانند … به اميد خدا از اين روزگار سياه نجات خواهيم يافت و انشاالله به ديدار هم شاد خواهيم شد!!”(٤) استاد بر اين باور بود که با مرگ او صداي شمشاڵ او نيز خاموش خواهد شد. او وصيت کرده است تا پس از مرگش تنها يار و همدم چندين دهه او، شمشاڵش را به موزه شهر هولير در جنوب کردستان هديه کنند. استاد عبدالله زاده در 31 ارديبهشت 1388 مصادف با 21 مي 2009 در شهر بوکان درگذشت. روانش شاد و يادش گرامي باد.
١.نی
٢.شادروان طه پارسا يکي از کادرهاي با سابقه جنبش چپ و سازمان فدائيان خلق ايران ـ اکثريت بود که پس از تغيير موضع سازمان، در چهارم خرداد ماه 1361 توسط افراد ناشناسي در شهر مهاباد ترور شد. طه پارسا در سال 1328 در خانوادهيي دهقاني در روستاي قلعه رسول سيت از توابع محال آختاچي در 45 کيلومتري شهر بوکان به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در شهر مياندوآب به پايان رساند. در سال 1350 از دانشکده زبان و ادبيات انگليسي دانشگاه تبريز فارغ التحصيل شد. در سال 1353 بعلت همکاري با گروه آرمان خلق بازداشت شد. در اسفند سال 1355 پس از آزادي از زندان به بوکان بازگشته و تا انقلاب 57 در مدرسه راهنمايي خاقاني مشغول به کار و تدريس زبان انگليسي شد. او فعالانه در انقلاب بهمن شرکت کرده، پس از پيروزي انقلاب به سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران پيوست. تا ترور ناهنگامش در مهاباد ، يکي از کادرهاي فعال و محبوب سازمان فدائيان و مردم بوکان بود..
٣.حمه جان يکي از خوانندگان موسيقي فولکروليک کردي بود
٤.قاله مهڕه، من و پاييز، برايم فهرشي، 27 آذرماه