مقوله ی ایدئولوژیک آنهم از نوع باور دینی که معمولاً بر مبنای متافیزیک و احساسات است دربرابر علم همیشه با چالشی جدی روبرو بوده و هست.
در اینجا بحث بر سر شاخه ای از علم بنام سیاست و عدم توانایی دیدگاهی دینی و ناکارآمدی آن مورد توجه قرار خواهد گرفت.
تاریخ باورهای ایدئولوژیک و بازتعریفهای آن در شماهای مختلف تا قبل از رنسانسی که در اروپا بوجود آمد، تمامی ظرفیتهای مثبت و منفی خود را نشان داد.
زمانی که کلیسا و راهبان در جوامع اروپایی بر تمامی گستره ی حیات بشری سیطره ی کامل داشتند، شیوه ی عملکرد دستگاه زمامداری دچار افت و خیزهایی شد. تمامی مشروعیتها از هر لحاظ، ممهور به مهر کلیسا و بر اساس خوانشی دینی بود. در نهایت نیز با پرشدن ظرفیت محدود براساس خط قرمزهایش به نهایت حیات حکمرانی خود رسید. میزان خوانشهای دینی که تمامی سلولهای قدرت و حتی اداره ی جامعه را در نوردیده بود، بجایی رسید که کنشی بینان کن در برابر آن ایجاد گردید. هر چند این کنشها قربانیان بیشماری گرفت، ولی نتیجه ی آن منجر به تحولی عظیم در تمامی عرصه های مختلف شد. این چنین تحولی که رنسانس نام گرفت، در عرصه های مختلف وارد کارزار شدید ذهن انسان اروپایی شد. تمام عرصه ها را از ادبیات تا به علوم گوناگون را مورد پرسش جدیدی قرار دارد، اما در ابعاد علوم سیاست و زمامداری موفقیتی چندانی بدست نیاورد. رنسانس پدید آمد و مقدمات جدایی دین از سیاست فراهم و دیدگاه دینی بسوی جایگاه اصلیش که همان باورهای فردی و ایجاد عوامل بازدارنده ی نیک و بدی برای فرد و هدایت اخلاقی افراد در جهت کنترل اخلاقی جامعه هدایت گشت.
آثار باقیمانده از نگرش و پس مانده ی ذهنیت دینی در دولتداری و مداخله ی ایدئولوژی به اضافه ی نفوذ الهیات در علم سیاست، شورشهای فرانسه و… تا به دو جنگ جهانی را در پی داشت. هر مرحله ای در اروپا بعد از رنسانس تجاربی غنی در هر زمینه ای را برای جوامع انسانیش به ارمغان آورد.
چنانکه بیان می شود، علم نتیجه ی تجربه و خطا و آزمون است. در اروپا این خطاها و آزمونهای سنگین که جان انسانهای بسیاری را گرفت، موجبات قرار گرفتن هر شاخه ای از علم در جای خود و روند تخصصی شدن علمی بدور از دیدگاه های دینی وارد طی طریقی تازه شد. از همه مهمتر اینکه در نحوه ی دولتداری و علم سیاست نیز جوی را فراهم آورد تا دیگر خوانشی براساس باورهای دینی در علم سیاست رخنه ننماید و علم زمامداری(که همان علم سیاست است) در مسیری علمی و با ذهنیت و خوانشی علمی قرار گیرد. ما انسانهای خاورمیانه ای تمامی آنچه را می آموزیم یا مورد مثال قرار میدهیم و مطلوب برای بکارگیری میدانیم در واقع مدیون ذهن و طرز تفکر اروپاییان هستیم.
اما در ایران از اشخاص حقیقی تا به حقوقی در رأس هرم قدرت دولتداری تا به سایر طبقات جامعه، براساس ذهنیتی با باورهای دینی کهن شکل گرفته اند و تمامی خوانشها و رفتارها بر همین اساس استوار است. در هرجهتی و هرگونه عملی و حتی تحصیل کردن براساس چاشنی فکری دینی بوده و هست. نمونه امروزی آن نیز بیانات رهبری دینی در خصوص مبانی کتب علوم انسانی دانشگاهی است که مأخذ این کتب را غیردینی می خواند!. زمانیکه چنین بیشنی در طرز تفکری دینی به بالاترین سطح نمود خود میرسد، تکلیف سایر علوم نیز کاملاً معلوم است چه برسد به آغشته شدن در علم سیاست که جای خود دارد.
نظامهای حکومتی در ایران از بدو تشکیل دولتداری بعنوان سلطنتی و نوع آخر آن آخوندی که هست، تماماً دارای نگرشی دینی بوده و هستند. جایی در تاریخ زمامداری وجود ندارد، امپراطوری یا حاکمی برای رضای خدا و باور دینیش در این جغرافیایی که ایران نام نهاده اند(البته بخشهایی از آن براثر همین باورهای دینی و دخالت آن در علم سیاست زمامداری و با خفت تمام به کشورهای دیگر واگذار شده است) بر سر کار نیامده باشد.
وقتیکه چنین ذهنیتی وجود داشته و دارد، خطاها و تمامی شکستها در عرصه ی دولتداری و اداره ی آن(چه در مورد اداره داخلی و حتی داشتن روابط خارجی) دخیل بودن و نقش دین در علم سیاستمداری به کرات برای حاکمان ایران شکستی دوجانبه چه از ناحیه ی اداره ی امور داخلی و هم سیاست خارجی را در پی داشته و دارد.
بنام خدا و دین حکومت کردن در ایران تاریخی بدرازای ظهور زمامداری در آن دارد. در تاریخ حکمرانی ایران زمامداری و بقاء تمامی فرمانروایان محدود و در نهایت با انقراض سلسله ای و تأسیس سلسله ای دیگر جریان غالب و مغلوب حکمرانان مدعوم ذهنیتی دینی(با خوانشی کمی متفاوت تر) همچنان لحظه ای متوقف نشده است. همیشه حاکمیت و جابجایی قدرت در بیشتر مواقع به شیوه ای قهریه در بین طالبان آن حالتی عینی برای کسب آن به خود می گیرد.
لازم نیست آنقدر به تاریخ گذشته ی زمامداری در ایران باز گردیم تنها برای روشن شدن چنین روندی اگر نگاهی به دوره ی سلسله ی قاجاریه شود به خوبی می بینیم حاکمان ایران تن به چه شکستهای سیاسی داده اند. در عرصه ی دیپلماسی و روابط خارجی بیشترین ناکاراییهای سیاسی سبب آن شد تا عهدنامه های ترکمانچای یا گلستان بر ایران تحمیل گردد. زمانیکه مدرسه دارالفنون در ایران تأسیس شد، نخستین بستر فراهم شده برای کشور پیش آمد تا سکویی برای ورود علم ایجاد گردد. اما چه بر سر بنیانگذار آن آمد و نحوه ی تحصیل در آن نیز دچار آغشته شدن با تفکری دینی و دچار انحرافی تاریخی شد که تا کنون نیز این انحراف در سطح مراکز علمی و دانشگاه ها همچون دوزیستی رشد کرده است. علم در ایران همیشه در جهت ارضاء حق تعالی طی طریق و سیر می کند. انسان عاجز از امورعقلانی معمولاً همیشه تاپوهایی اعتقادی را بهمراه دارد. این تاپوها که منجر به بیم می شود، نخواهد گذاشت در بن بستهای فکری تعقل حکم کند و در برابر مشکلات یا هر پرسشی بیشتر به تفکر بپردازد و فوراً به اتخاذ تصمیم و واگذاری آن به ماوراء( که همان خداست) متوسل و دیگر در اینجا تعقل و تفکر رها و تصمیم گیری در امور به شخص غایب سپرده می شود. نگرشی دیگر که در بین حاکمان ایران همیشه وجود داشته و دارد جانشینی خدا و مشروعیت گرفتن از اوست. در اینجا انحرافی دیگر نمود می کند. این شخصی که چه بعنوان شاه یا امام یا رئیس جمهور تا به پایین ترین سطح بروکراتیک در نظام دولتداری قرار می گیرند، تمامی امور و انجام هر عملی را برای رضایت خدا(با چنین نگرشی که جانشین برحق خدا بر روی زمینند) انجام میدهند. در صورتیکه عینیت چیز دیگریست و در دنیای علم سیاست، چیزی بنام واقعیت بینی و واقعی عمل کردن مدنظر است نه اعتقادات فرد حاکم و اجرای احکام شرعی دینی که بدان اعتقاد دارد یا بعنوان وحی منزل وظیفه ی شرعی برای خود تعریف کرده تا مجری آن باشد.
داشتن فکری دینی و متعهد بودن بدان و استفاده از آن برای مهار جامعه و حکمرانی بی چون و چرا، دیکتاتوریتی فکری را پدید می آورد. در علم سیاست و دولتداری و دیپلماسی و داشتن روابط حسنه، دین کاملاً غایب وهیچ جایی در چارچوب پروتوکول و تاکتیکهای سیاسی برای اداره ی دولت را در پی نخواهد داشت.
تحقیر و شکستهای سیاسی همیشه در ایران بر این مبنا استوار است. شاید مدتی هر رژیمی سیاسی که تحت عنوان حکمرانی بر سر کار آید، ولی بقاء آن چنان دوامی نخواهد داشت و محکوم به شکست است. ظرفیت نظام دیکتاتوری با نگرش ایدئولوژیک دینی غایت و انتهایی نافرجام دارد و نهایتاً ناکارآمدی این طرز تفکر و دخالت دادن آن در امورسیاسی، باعث انقراض آن خواهد شد.