غفلت حاکمان ایران از تحولات جهان بەویژە از اواخر دوران صفوی بە بعد و اوج این غفلت در عصر قاجار رویارویی اجتنابناپذیر جامعەی ایران با غرب مدرن را رقم زد.
پیدایش گروەهای روشنفکری در ایران و بە دنبال آن آغاز جنبش مشروطە با هدف نوسازی جامعە، بە آستانەی مشروطیت باز میگردد، روشنفکران عصر مشروطە تا پایان دوران رضاشاە نقش تاریخی و دورانسازی را برعهدە داشتند. آنان با استفادە از افکار و ایدەهای، متفکران عصر روشنگری اروپا توانستند موج پیشروندەای از تحول خواهی و سنتستیزی را در کشور ایجاد کنند. اگرچە به درستی نمیتوان تحلیل دقیقی از وقایع بعد از جنگ جهانی اول و گرایش روشنفکران آن زمان به دولت اقتدارگرا و روی کار آمدن رضاخان ارائە کرد مگر اینکه نگاهی به سیر تحولات قبل و بعد از مشروطه و زمینەهای موجود در جامعەی آن دوران داشتە باشیم. تماس با خاج از کشور و تحصیل در اروپا و به ویژه کشورهای صنعتی شدەی غرب و ایجاد نهادهای آموزشی نوین و ایجاد مشاغل جدید منجر به گسترش گروە اجتماعی روشنفکران شد. کسانی چون آخوندزادە، میرزا صالح شیرازی، ملکم خان، طالباف تبریزی، میرزا آقاخان کرمانی، مستشارالدوله، فروغی و تقیزادە همگی محصول چنین فرآیندی هستند (زاهدی و حیدرپور١٣٨٧. ١٥١). روشنفکران نسل اول و دوم ایرانی تاثیر عمیقی بر تحولات یک قرن گذشتەی ایران داشتند، در واقع می توان مدعی شد که روشنفکران آن دوران، تاریخ معاصر ایران را رقم زده اند، آنان پس از آشنایی با کشورهای پیشرفته و صنعتی شدەی اروپا متوجه عقبماندگی عمیق جامعەی ایران از دنیای علم و صنعت شدند، جوامعی که از سنتها گذشته و به سوی مدرنیته گام نهاده بودند. آنان بر این باور بودند که برای پیشرفت در جامعه و بازگشت به عظمت گذشتە، باید از سنتهای دینی و عرفی عبور کنند و برای تحقق این امر نیازمند تجددگرایی و شروع مدرنیزاسیون هستند. «منظور از تجددگرایی جریانی است که تحت عنوان روشنفکری، رهبری فکری جامعه ایران پیش و پس از مشروطه را بر عهدە داشته و به علت آشنایی با تفکر مدرن، با اعتقاد و بر لزوم پیروی از غرب و اخذ تمدن آن به منظور دستیابی به پیشرفت، آزادی، برابری و رفاە، افکار جدید را وارد ایران نمود» (رهبری ١٣٨٦. ٦١).
روشنفکران ایرانی با آشنا شدن به متون فکری غرب و عصر روشنگری و نظارەی سیر روند چگونگی توسعه در غرب برای رسیدن به این ایده ال دست به اقداماتی زدند، ماحصل این اقدامات به ایده مشروطه خواهی انجامید، آنان خواستار محدود کردن قدرت پادشاه و تاسیس مجلس و حکمرانی قانون شدند، این خواسته روشنفکران ایرانی منجر به انقلاب مشروطیت شد، انقلابی که تاریخ نوین ایران را رقم زد اما با پیروزی مشروطه اوضاع نابسامانی در کشور به وجود آمد که برای آن میتوان دلایل بسیاری عنوان کرد، مهمتر از همە بافت سنتی جامعەی ایران و اقتصاد آن بود، دولت و جامعەای که از ابعاد صنعتی و اجتماعی بسیار سنتی و متاثر از نیروهای سنتگرا بودند. جامعەی آن زمان ایران ١٠ درصد از نیروی کارش در بخش صنایع شهری، تجارت و خدمات دولتی بود و بقیەی آن در بخش کشاورزی، مشغول به کار بودند و این بازگوی این واقعیت است کە جامعەی ایران کاملا” کشاورزی و سنتی، با آداب و رسوم و فرهنگی روستایی و بیگانه با مدرنیسم بود (زاهدی و حیدروپور ١٣٨٧. ١٤٢). سرشت ناهماهنگ و ناهمسان دولت، ائتلافهای شکنندە و گذرا، جامعه و حکومتی بیثبات پدید آورد، در فاصله سالهای ١٢٨٥ تا کودتای سوم اسفند ١٢٩٩، پنجاه و یک کابینه تغییر کرد یا ترمیم شد (خلیلی و کشاورز شکری ١٣٨٦. ١٧٧). موضوعاتی از قبیل مدرنیته، دموکراسی، حاکمیت قانون، حقوق شهروندی، توسعه و عقلانیت، ازجمله مباحثی بودند که روشنفکران طرفدار مدرنیسم به ویژە در صدر مشروطه بر سر آنها با گروەهای حاکم و طرفداران سنت به مجادله میپرداختند. در این میان طرز عمل روشنفکران متجدد متقدم از سویی و دفاع موثر نیروهای طرفدار سنت از سوی دیگر، مانع از شکلگیری استحالەهای الگویی به نفع مدرنیته و نوسازی از طریق «متوازن سازی متقابل» و«تعامل مجدد درون سیستمی» بر مبنای سازگاری با هدف نوسازی و مدرنیته شد، که نتیجەی آن، کارآمدی و ناکامی انتقال تعارضها و چالشهای سنت و مدرنیته به دورەهای بعدی تاریخ کشور پس از مشروطیت و گرایش روشنفکران به حکومت اقتدارگرای و ضد سنتگرایان است (زاهدی و حیدرپور ١٣٨٧. ١٢٨-١٢٩). درپی ناکامی کابینەها که یکی پس از دیگری میآمدند و نابسامانی جامعه، یاس و ناامیدی بسیاری در میان روشنفکران بەوجود آمد، روشنفکران مشروطەخواهی، کە یکی از آرمانهای آنها اقتدار سیاسی بود، بحثی کە از همان آغاز در میان ایشان مطرح شدە و اکنون با اوضاع نابسامانی کە بەوجود آمدە بود نە تنها اقتدار سیاسی را دست نیافتنی میدیدند بلکە احتمال آن نیز وجود داشت کە با نابسامانی بەوجود آمدە اوضاع روزبە روز وخیمتر شود. آنان نیز مانند بسیاری از نمایندگان دموکرات مجلس در آن دوران خواستار به سامان کردن جامعه و خاتمەی هرج و مرجهای پیش آمدە و ایجاد ارتشی مدرن بودند تا در مقابل زیاده طلبیهای دولتهای خارجی و اشراف داخلی درصدد حفظ حقوق مملکت باشد. آنها ارتش مدرن را یکی از پایەهای تجدد میدانستند، از اینرو ضرورت مبرم بە پیدایش ارتش ملی مقتدر را در دستور کارشان قرار دادند.
درحالیکه قبل و بعد از مشروطه خواستهای روشنفکران مشروطەخواه، آزادی، رفاه عمومی، امنیت، عدالت و قانون بود، اما هرج و مرجهای به وجود آمدە و عدم ثبات سیاسی و امنیتی، باعث شد که بیشتر روشنفکران به چهره ی دوم مدرنیته یعنی «توسعه» گرایش پیدا کنند و همچنین، وسیله و ابزار برای دست یافتن به این توسعه و رسیدن به آرمانهایشان را «دولت اقتدارگرای نیرومند» میدانستند (رهبری ١٣٨٦. ٧٣). منظور آنان از دولت اقتدارگرا، دولتی است که بتواند امنیت و ثبات سیاسی را به کشور برگرداند و با توصل به نیروی قهریه مسیر توسعه را بپیماید و اقتدار لازم را داشتە باشد، حتی اگر لازم باشد بە شیوەای اقتدارگرایانە. «اقتدار را غالبا” قدرت بالفعل تعریف کردەاند، قدرتی که مستلزم اطاعت است»، اما «اقتدارگرایی، نظامی مبتنی بر تحتالشعاع قرار دادن آزادیهای فردی و جمعی است» (کلهر و مقیمی ١٣٨٩. ١٣٢).
روشنفکران و نخبگانی مانند اعضای «باشگاه ایران جوان» که جوانان فرنگ رفتەای مانند، دکترعلیاکبر سیاسی و دکترمحمود افشاری آنرا تاسیس کردند (همان. ١٤١) از این ایدە حمایت میکردند و درصدد بسترسازی گفتمانی برای ایجاد دولتی اینچنین برآمدند. «بسترسازی گفتمانی آن دسته از طرح موضوعها، فضاسازیها و انجام مباحثی است که در دوەای خاص و توسط حاکمیت یا نهادها و محافل فرهنگی-فکری وابسته به قدرت برای انس و آمادگی مردم نسبت به آن اصلاحات و تغییرات در زندگی آنها منجر میگردد تا توجیەگر در اذهان و افکارعمومی، همچنین نظامبخش آن اقدامهای فرهنگی باشد». کسی مانند تقیزادە در نطقهای مجلس از وضع موجود گلایه میکرد: «در مقابل خداوند و ملت و مملکت و تاریخ خودمان و در مقابل نسلهای آتیه این ملت میگویم که، بەعقیدە بندە این ترتیب و این وضع مطابق قانون اساسی و صلاح این مملکت هم نیست » (اوحدی و رجبعلی ١٣٩٤. ٨٦١ و ٨٦٣).
حتی شخصیتی مانند ملکالشعرای بهار که نه به عنوان یک اندیشەورز سیاسی، بلکه به منزلەی یک کوششگر عرصەی سیاست، نیز از ایجاد «دولت مقتدر» که مشت و عدالت را با همدیگر، همسو گردانیده باشد سخن به میان آورده و از آن هواداری کرده است: «دریافتم که حکومت مرکزی را باید قدرت داد و برای حکومت نقطه اتکا آورد، مملکت را دارای مرکز ثقل کرد. حکومت مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود، صالحتر است». بەزعم او «دیکتاتوری غمخوار» را، برای رواج نظم و انتظام، علیه آشفتگیها، حتی اگر شده است، «باید آنرا از چوب تراشید» (بهار ١٣٧٩ بە نقل از خلیلی و کشاورز شکری١٣٨٦. ١٧٣ و ١٨٥).
این درحالی است که فاکتور دخالت خارجی را نیز نباید نادیدە گرفت، کشوری مانند انگلستان که منافع بسیاری در ایران داشت مدتها درپی برپایی «دولت مقتدر مرکزی» در ایران بود، به دلیل عزل ناصرالملک بر اثر تاجگذاری احمدشاە و متعاقب آن جنگ جهانی اول، تشکلیل دولت مقتدر را از دستور کار خود خارج کرده بود، اما با پایان جنگ جهانی مجددا” این طرح در دستور کار انگلیس قرار گرفت (کلهر و مقیمی ١٣٨٩. ١٣٤). و همراە با دخالت خارجی، روشنفکران نیز به سوی ایدەی «توسعەی آمرانه» گرایش پیدا کردە بودند؛ فرآیند توسعەای که مجری آن نظامی قلدری همچون رضاخان سردار سپه شد. با روی کار آمدن او و حضور چهار سوسیالیست دردورە اول رضاخان، در مجلس (آبان ١٣٠٢ تا فروردین ١٣٠٣ هـ.ش)، حتی جناح استالین در شوروی و نظریه پردازان آن ازجمله کریاتسین و داسکولینکف بر آن شدند تا «ایجاد دولت مقتدر» رضاخانی را گامی به سوی سوسیالیزم تلقی کنند (همان. ١٤١).
چنان که اشاره شد روشنفکران آن دوران که شاهد نابسامانیهای موجود در جامعه و کشور، و همچنین نظارەگرعدم استقلال دولت از طرف سنتگرایان و دولتهای خارجی و عقبافتادگی کشور از بعد صنعتی و اجتماعی بودند، با توجه به، گرایشات باستانگرایانەای کە داشتند، در پی درپی بەسامانی اوضاع و بازگشت بە دوران اوج اقتدار و آبادانی گذشتە کشور برآمدند. نزد آنان تمدن و پیشرفت مترادف با “سکولاریزم” و متاثر از “انقلاب فرانسه” بود، همچنین عمران و آبادانی آنان برگرفته از “ناسیونالیزم آلمانی” بود و معنای خود را در “دیکتاتوری” مییافت، هر دو رشتە که مبانی اولیەاش داعیەی مبارزه با خرافه گویی و پیشرفت بود، از سوی روشنفکران آن دوران مطرح و به طور جد پیگیری میشد (اوحدی و رجبعلی ١٣٩٤. ٨٧٤-٨٧٥). و از مدرنیته بعد دوم آن را که پیشرفت صنعتی بود، بر آزادیهای سیاسی و اجتماعی ترجیح دادند. گروە روشنفکری حلقەی برلن که نسل اول آنها مشروطه خواهان بودند و در روی کار آمدن رضاشاه نقش اساسی داشتند و نسل دوم آنان نجات کشور را در گرو یافتن «دیکتاتور ایدەآل» مانند موسولینی میدانستند و نسخەهای فاشیستی برای پیشرفت ایران مینوشتند تا جراید، مجلس و قدرت عام را درهم کوبد (همان. ٨٧٣). و با روی کار آمدن رضاخان بیشتر آنان در مناسب حکومتی مشغول بەکار شدند.
ویژگی روشنفکران نسل اول یعنی از آغاز مشروطیت تا پایان دورەی رضاشاە، آنان را از روشنفکران دورەهای پس از خود متمایز میکند. ویژگی مهم آن عبارت است از: «خاستگاە طبقاتی، مبانی فلسفی و اندیشگی، نوع نگرش به سنت و مدرنیته و نوع ارتباط آنان با حکومت است». همچنین «حکومت شبه مدرنیست» رضاشاە نیز با استفادە از منبع جدید درآمد نفت، شروع به ترویج مظاهر تمدن غربی در شهرها کرد. این اقدام به نوبه ی خود به گسترش تمایلات شبه مدرنیستی در جامعه دامن زد و به پیدایش و تقویت روشنفکران منجر شد (زاهدی و حیدرپور١٣٨٧. ١٣٨ و ١٤٩).
در پایان می توان گفت که برخود ایران و ایرانیان با غرب باعث ظهور و گرایش پیدا کردن روشنفکران به مسئله مدرنیته شد، برخود با غرب و اعزام دانشجو به دانشگاەهای اروپایی و آشنایی با مسیر پیشرفت و توسعه غرب روشنفکران را برآن داشت تا این مسیر توسعه را در ایران نیز پیاده کنند، در واقع نسل تازه ظهور کرده روشنفکران با ایجاد گفتمانهای متفاوت پا به عرصه وجود نهادند، اما همه آنها بر یک موضوع توافق داشتند و آن هم رسیدن به «مدرنیته» بود. روشنفکران ایرانی از طریق رهبری فکری جامعە و نیروهای سیاسی وارد عمل شدند، گرایش به مدرنیته آنان را به اصلاحات در ساختار قدرت سوق داد، اصلاحاتی که از سوی ساختار سنتی و در راس آن پادشاه قاجار زیاد مقبولیت نداشت و این مسئله دلیلی شد تا مشروطیت در ایران با توسل به یک انقلاب به سرانجام برسد؛ انقلابی که دیری نپاید منشا هرج و مرجهای سراسری و همچنین جنگ داخلی شد، هرچند علت این هرج و مرج و نابسامانی ها تنها انقلاب مشروطه نبود، بلکه وجود جنگ جهانی و همچنین کشورهای غربی در این اوضاع تاثیرگذار بود اما شرایط موجود دلیلی شد تا روشنفکران از ایدەی مشروطیت فاصله بگیرند و به گفتمانهای اقتدارگرای غربی و سنتهای اندیشەی ایتالیا، «ماکیاولی» و بریتانیا، «هابز» روی بیاورند و تحقق آرمان مدرنیزاسیون را در وجود یک حاکمیت اقتدارگرا بیابند، حاکمیتی که آنان با اصطلاحاتی همچون «دیکتاتوری غمخوار»، «دیکتاتور مصلح»، «دیکتاتور منور» و … در صدد ستایش آن برآمدند. اما حال با گذشت نزدیک بە یک سدە از آن زمان شاید میتوان این سوال را مطرح کرد کە، روشنفکرانی کە بیشتر آنان اروپا را دیدە و در آنجا زیستە بودند، آیا با سیر مراحل پیشرفت غرب تماما” آشنا نبودند کە میخواستند بە یکبارە و در مقطع زمانی کوتاە آنرا در ایران اجرا کنند؟ آیا از تاریخ ایران و تنوع نژادی آن ناآگاە بودند و نمیدانستند کە ایدەی ناسیونالیزم ایرانی مبتنی بر پاسداشت نژاد و زبان فارسی مغایر با دموکراسی است و مانع پیشرفت؟ آیا نمیدانستند کە حتی اگر گرایشاتی باستانگرایانە دارند و آنرا ترویج میکنند، تمامی نظامهایی کە در تاریخ ایران وجود داشتەاند مربوط بە نژاد فارس و فارسی زبانان نبودەاند؟ یا اینکە تمامی این اتفاقات کە با گذشت نزدیک بە یک سدە از آن هنوز عواقب وخامتبار آنرا از تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی و … شاهد هستیم بە گونەای تعمدی بودە است؟ کە پاسخ بە سوالات فوق خود نیاز بە تحقیق بسیار دارد.
منابع:
١-اوحدی، پرویندخت، و کاظم حاجیرجبعلی. ١٣٩٤. بسترسازی گفتمانی در سیاست فرهنگی پهلوی اول (١٣٢٠- ١٣٠٤ هـ.ش). فصلنامە سیاست٤٥(٤): ٨٥٩-٨٦٧.
٢-خلیلی، محسن، و عباس کشاورزشکری. ١٣٨٦. اندیشە تاسیس دولت مقتدر مرکزی پس از انقلاب مشروطیت (مطالعە موردی: اندیشەهای ملکالشعرای بهار). فصلنامە دانش سیاسی٣(٢): ١٦٩-١٩٧.
٣-رهبری، مهدی. ١٣٨٦. متجددان ایرانی و تجدد در عصر مشروطە، بررسی ریشەهای پیدایش جدالهای فکری در ایران جدید. فصلنامە مطالعات ملی٣٢(٤): ٥٥-٧٧.
٤-زاهدی، محمدجواد، و محمد حیدرپور. ١٣٨٧. جامعەشناسی انزوایی روشنفکران (نقد کنشهای روشنفکران عصر مشروطە تا پایان سلطنت پهلوی اول). مجلە جامعەشناسی ایران٩(١و٢): ١٢٧- ١٦٤.
٥-کلهر، محمد، و شهرزاد مقیمی. ١٣٨٩. زمینەهای پیدایش دولت مقتدر (١٢٨٥-١٣٠٢ هـ.ش). فصلنامە علمی-پژوهشی مسکویە٥(١٣): ١٣١-١٤٦.