سالهای سال است که همه ما تجربه زیستن در “موقعیت حساس کنونی” را داشتهایم. اگر سن ما کمتر از چهل یا پنجاه سال باشدکه عملا تمام عمرمان را در چنین شرایطی گذراندهایم. شرایطی که از ما انتظار میرفت و میرود که به امید آیندهای بهتر که سالهاست نشانی از آن نیست و ظاهرا هیچوقت نیز قرار نیست بیایید!
میبایست ناملایمات گوناگون را تاب بیاوریم و باعث سرافرازی کشور، ملت، قوم یا سادهتر اینکه باعث سرفرازی حاکمان گردیم. حاکمانی که همواره قدردان تابآوری بیش از اندازه ما بودهاند و از اینرو به ما که در هر صحنه آرایی مربوط و نامربوطی یک پا ثابت، گردن نهادن به تصمیمات حتی نامعقولشان بودهایم و هستیم را ملقب به عنوان پرافتخار “ملت همیشه در صحنه” نمودهاند
واقعا مردمان خوبی هستیم. در عین فرمانبرداری و نجابت، به نقش و اهمیت حضور هیجان در زندگی و اجرا فرامین تا تمام وجود هم واقف هستیم و در دنبالکردن برنامههای حاکمان گاهی آنچنان با انگیزه رفتار کردهایم که برای آنها نیز این سطح از همراهی دور از انتظار بودهاست! البته بسیاری از ما ممکن است فکر کنیم ما جزو آن گروه از علاقمندان نبودهایم و آنچنان که باید و شاید هیچگاه به حاکمان ارادت ویژهای نداشتهایم و یادمان میرود، همراهی کردن چندان نسبتی با میزان ارادت ندارد. اگر با خودمان صادق باشیم، با مروری به گذشته پرشکوه خودمان نمونههای زیادی برای رد این ابهام خواهیم یافت. فرق نمیکند چندساله باشیم و چه مدت است که ملقب به این عنوان هستیم، ولی به هر حال همه ما به تناسب سن و سال و موقعیت اجتماعی در حرکتهای وفادارانه به حاکمیت و همراهی با انتظارات آنها به اشکال مختلف حضور داشتهایم. فرق ندارد این حضور به شکل مشارکت اجباری یا خودخواسته در راهپیماییهای دشمنشکن بوده و یا حتی فریاد کشیدن و طلب مرگ برای این و آن در صفوف مدارس باشد. البته فقط اینها نیست. شاید این نمونهها را بتوان در قالب نمونههای بارز و آشکار و قالبا بیدستآورد برای همراهی با حاکمیت برای هر دو طرف دانست. بخش عمده همراهی ما پیروی از قوانین و طرحهای خلقالساعه حاکمیت نمود پیدا کردهاند. مانند همراهی مشتاقانه در پیش خرید سیمکارت تلفن همراه یا پراید و سکه و یا هر اشیاء دیگری است. سالهای سال است که برای برآورده شدن هر چه بهتر اوامر حاکمان خود را به انواع و اقسام ساز وکارهای نظام را بخشی از اداء وظیفه مجهز و برای هر نوع دستوری الگوی مناسب را پیدا و توسعه دادهایم. فرق نمیکند روال مدنظر دریافت کمک هزینه از کمیتهامداد و ارزاق کوپنی یا حضور پرشکوه ثبت نام برای خرید پراید باشد. برای هر کدام همگی به این اجماع رسیدهایم که مقعولترین شکل نظم بخشی چه روالی است و چه نوع رفتاری امتیاز محسوب میشود. هر چند گروهی از بدبینان و بدخواهان جاریشدن چنین روالهای را به نحوه تصمیمگیری حاکمان نسبت میدهند. شاید هم چنین باشد! ولی این همه تعهد و انرژی به گردننهادن به روالهای پیشنهادی از طرف حاکمان را به هیچرو نمیتوان صرفا از سر اجبار دانست و مهمتر این که چرا اصولا هیچکدام از ما سوال نمیکنیم چرا باید اوضاعمان، نیاز به این گونه ساز و کارها داشته باشد. یک روز لازم باشد در کشوری که صادرکننده نفت است در صف نفت حضور پرشور داشته باشیم و یک روز برای خرید یک سیم کارت تلفن هیجان زده شویم و روز دیگر به شکل مشارکت در بختآزمایی به برنامههای قرعهکشی خرید خودرو به پیوندیم. البته شاید مخاطب متن به دلیل شرایط سنی برخی از این حضور های پر شور را تجربه نکرده و بزرگترها نیز یادشان رفته باشد که به آنها بگویند حتی در آن اوایل، مراسم انهدام و یا مخفیکردن صفحه شطرنج نیز به عنوان ابزار طرب و قمار از بازیهای گروهی ملت همیشه در صحنه بوده و فقط از حضور های پر شور متاخر اطلاع داشته باشند.
هر چند بسیار عجیب است که کمتر به این فکر میکنیم چگونه میتوان در این بازه زمانی طولانی، همواره دلیلی برای همراهی پر شور و نشاطمان وجود داشته باشد! به هرحال میتوان بخش عمدهای از این اتفاقات را مربوط به گذشتهای خارج از کنترل دانست که رخ داده و پرسشگری در مورد آنها شاید فقط چراغ راهی برای درک رفتارها و عکس العملهای آتی ما باشد. اگر امروز در ایران زندگی میکنید و نگاهتان آنچنان درگیر روزمرگی شخصیتان نشده باشد، میبینید که شاهد روزگار غریبی شدهایم! هر چند به ظاهر در خیلی از زمینهها همچنان شور و هیجان حضور در صحنه را حفظ کردهایم. ولی فروغ دیدگان اکثریت به ویترینهای خاک گرفته فروشگاههای مراکز خرید خالی از مشتری شبیه که هر چند گاها بزک کرده و به ظاهر زیبا به نظر میرسد. اما حس دلمردگی و خالیبودن در آنها موج میزند. دلیل آن چه میتواند باشد! هراس از کرونا یا تشدید تاثیرات تحریمها که آخر ندانستیم بیتاثیر اند یا بیرحمانه و یا شاید دلیل آن دل مشغولی حاکمان است که کمتر به احوالات ملت محبوب فرصت توجهکردن، دارند!
هر چند در کل هیچ فرقی ندارد که دلیل آن چه باشد. ولی آنچه که واضح و عیان است به هر حال در چهره مردمی که در کوی و برزن دیده میشوند، فروغ زندگانی کمتر به چشم میخورد و حتی در معابر شلوغ و پرتردد هم که انتظار هیجان و هیاهو میرود نیز نشانههای رکود و رخوت در چهرهها عیان است کە شاید اولین حسی باشد به بیننده القاء میگردد. افسردگی، حس ناامیدی به اولین برداشت حسی افراد در تماس با یکدیگر تبدیل شدهاست. دیگر از کمتر کسی میشنویم که در پاسخ این که حال و احوالتان چطور است؛ ابراز رضایت کند. حتی اگر بداند مراد از این سوال صرفا رعایت ادب است و جواب برای مخاطب چندان مهم هم نیست. ظاهرا هر کسی دلایل زیادی برای گیرافتادن در تله افکار گذشته و حال و آینده دارد. دلایلی که تقریبا هیچکدام ساده انگارانه نیستند و همه شئونات و نیازهای اساسی انسان را هدف قرار دادهاند. مانند حس محرومیتهای اقتصادی که جزو پایهایترین نیازهای انسانی است و حتی تهدید تامین نشدن آنها نیز میتواند، حس هراس در انسان ایجاد کند. حسی که تامین نیاز امروز و دلنگرانی آینده را هدف قرار دادهاست. یا حس تشویش در حوزه سیاسی که حتی اگر هیچ علاقه یا توجهی به امورسیاسی کشور هم نداشته باشیم؛ نمودش در عدم اعتماد به هم راستا بودن اهداف حاکمان با نیازهای ما و جامعه گرفته تا میزان پایداری شرایط و یا اضمحلال و تغییر و حتی تشدید اوضاع، خود را در هراسهای فردی، افراد نشان میدهد. یا ایجاد حس تردید و بدگمانی در روابط اجتماعی که متاسفانه حوزه شمول آن بسیار وسیع است و از بنیاد خانواده گرفته تا هر آن کس که در جامعه به هر شکلی از اشکال با آنها در تعامل هستیم، خود را نشان میدهد. حسی که اعتماد به دیگران را برای همه سخت و دامنه افراد قابل اطمینان برای ما روز به روز تنگتر میشود، حس تنها ماندن حداقل چیزی است که ما را آزار خواهد داد. این اوضاع وخیمتر خواهد شد وقتی که گروهی راهکار استفاده از امتیازات را در ریا و تزویر بدانند و جامعه با افزایش تعداد ریاکاران – در هر سطحی که باشند – جای سختتری برای زندگی میگردد.
ماحصل ترکیب این حس و حالها آن شده که بسیاری با وجود این که مشکلات زمان حال آنها به هیچرو قابل توجیه و اغماض نیست و به واقع گرفتار آمدهاند به جای قبول کردن مسئولیت خودشان و تلاش برای تغییر یا حداقل ابزار نارضایتی جدی؛ رفتار منفعلانه را برگزیدهاند. یعنی حتی فرد به این باور رسیدهاند که هیچ کنش و واکنشی از وی متصور نیست و بر اساس الگوی تجربهشده، ملت همیشه در صحنه خود را تحت قیمومیت دانسته و انتظار اخذ تصمیم و برنامهریزی را از دیگرانی که هیچ براشان فرق نمیکند اولیاء امور و حاکمان یا حتی بیگانگان باشند!
تلخ است، ولی روزگارمان سخت غریب است. از این انفعال جمعی و رخوت عمومی هیچ سرانجام امیدبخشی متصور نیست. برای برونرفت از اوضاع، جز شکستن این الگو و نگرش فکری راهی نداریم. شاید در ابتدا بیان چنین آرزوی آن هم در این شرایط دور از ذهن به نظر برسد و یا اگر هم آن را باور کنیم، انجام آن را سخت بدانیم و انتظار داشته باشیم که انجام آن به برنامهریزی سنگین و پیچیده نیاز دارد در حالی که واقعیت بسیار سادهتر از این حرفهاست!
برای شروع یکبار دیگر تمامی آنچه که پیش از این در همین نوشتار مطرح شد را مجدد ارزیابی کنید. جدا از تاثیرات مخرب رفتار طبقه حاکم و آموزههای که در جامعه ترویج دادهاند، وجه مشترک همه مشکلات ملت همیشه در صحنه را میتواند در عدم پذیریش مسئولیت فردی و رفتار واکنشی و عمدتا منفعلانه به تصمیمات قیم مابانه و بیبرنامگی و فردگرایی افراطی دانست. شاید یکی از دلایل تشدیدشدن این اوضاع که باید پذیرفت تقریبا همیشه همراه ما بوده است، این باشد که این ایام شیوع بیماری کرونا، همان حداقل باقیمانده تاثیرات مثبت وجود روابط اجتماعی را در اثر کاهش میزان ارتباطات جمعی تحت تاثیر قرار داده است و بخش قابل توجهی از آن زمان که روزگاری به اشکال جدیتر در تعاملات اجتماعی صرف میشد، صرف استفاده از شبکههای اجتماعی در دنیا مجازی و یا وابسته شدن بیش از پیش به اشکال جدید رسانهها، شده است. ساز و کار های که مخاطب را مورد هجمه شدید انبوهی از اطلاعات ناخواسته قرار میدهند که عمدتا براساس الگوهای تولید محتوا سعی بر جذب حداکثری مخاطب به هر قیمتی را مدنظر دارند. ماحصل چنین هجوم رسانهای که عمدتا چندان دغدغه جامعه را ندارند و به تدریج رسانههای تاثیرگذار را در اختیار گروه خاصی قرار میدهد؛ باعث میگردد که افراد به تدریج همان حداقل باورمندی به انسانیت خود و دیگران را که پیش از آن هم کمرنگ شده بود را به تخیلی انفرادی تبدیل کنند که در نهایت فقط به خود فرد محدود میشود و در آخرین گام وقتی فرد محدودیتهای خود را در مقابل موج توانمند ناپیدای که معلوم نیست به چه شکل و از کجا جامعه سرچشمه میگیرد، میبینید حتی باور به خود را هم از دست میدهد. شاید بگوید هستند کسانی که در این ایام آنچنان هم به این دنیا مجازی وابسته نشدهاند. اینان اوضاعی به مراتب وخیمتر را تجربه و کلا در انزوا قرار گرفتهاند.
حال سوال این است که این شخص به انزوا کشانده شده چگونه میتواند خود باوری را در خویش احیا کند؟ چگونه میتواند تمامی آنچه که پیشتر گفتهایم را معکوس کند؟ بدون هیچ حاشیه و ایجاد رمز و رازی باید گفت: جواب بسیار بسیار ساده است. کافیست شروع به حرف زدن با هم کنیم. یعنی یکدیگر را به گفتگوی خودمانی دعوت کنیم. گفتگوی ساده و خودمانی. هر کدام از ما داستانی داریم و زندگی ما داستانی است شنیدنی – حتی اگر تلخ و گزنده باشد – داستانمان را بدون هیچ دستکاری و سانسوری با دیگران به اشتراک بگذاریم. دغدغهها ، آمال و آرزوهای خرد و کلان خودمان را فارغ از این که سرکوب یا بسیار دور از دسترس به نظر میرسند را به دیگران بگویم و در گفتگوهای خودمانی همان قدر که میگوییم، شنونده و قصههای دیگران را پذیرا باشیم و بدانیم قصههای آنها نیز همان قدر ارزشمند که قصههای خودمان را جدی میدانیم. بدانیم قصه هر کدام از ما تمامی دنیا یک فرد است. جهانی کامل است که تمام هستی وی را تشکیل میدهد و وسعت و تنگی دنیا هر کدام از ما، خود را در قصههایمان نشان میدهد. در گفتگو خودمانی لازم نیست از مسائل پیچیده و یا الزاما از نادانستههایمان شروع کنیم. قصهها رخ دادهاند، بسیاری از آنها خاطره و بسیاری رویای پیش رویند. قصهها زندگی روزمره ما هستند. از درد مفاصل گرفته تا هراس آزمون و امتحان پیشرو و شاید قسطهای عقب افتاده و… صادقانه قصه خودمان را بگویم و قصه دیگران را بشنویم و درک کنیم پشت هر قصه انسانی با تمامی دلخوشیها، هراسها و آرزوها و تجربیات تلخ و شیرین وجود دارد. کمکم خواهیم دید که دیگران و حتی خودمان صرفا یک اسم یا هویت ثبت شده شناسنامهای نیستیم و هر فرد که امروزه به جزیرهای منفرد تبدیل شده دنیایی واقعی است که برخلاف انتظار جاهای بسیاری برای حضور دیگران در آن وجود دارد و به تدریج درخواهیم یافت دنیاهای ما برخلاف انتظار جزیره نیست، وجوه مشترک زیادی ما بین همه آنها وجود دارد. به شکلی که می توان گفت همه در دنیایی مشترک زندگی میکنیم ولی هر کدام به دلخواه خود از زوایهای به تمامیت آن نگاه میکنیم که میتواند منظرهای زیبا یا زشت را به ما منعکس کند و اگر بتوانیم با اتکاء اعتماد به تجربیات دیگران از زوایه دیگر نیز آن را نگاه کنیم؛ به تدریج آنچه را که زشت و ناپسند میدانیم دیگر بخشی از جبر زندگی نخواهیم دانست و خواهیم کوشید زندگی را آنچنان که باید نگاه کنیم. برای انجام این عمل نیاز به صرف زمان زیادی نیست. شروعش از همان خانواده و نزدیکان هم قابل اجراست. تاثیرش نیز زمان بر نخواهد بود. در همان اولین قصهسرایی خواهیم دید یخهای نگاه شیشهای مخاطب به سرعت آب خواهد شد و در پس چشمان فرد حتی اگر قصهاش بسیار پر سوز و گداز هم باشد فروغ زندگی روشن خواهد شد. فروغی که گرمایش ما را نیز در برخواهد گرفت. سرمای گذشته به سرعت فراموش خواهد شد. یخبندان ذهنی ذوب خواهد شد و حس دلگرم کنندهبودن و وجود اتحاد، آرامش و مسئولیت پذیری برایمان به ارمغان خواهد آورد و هر چه دامنه افرادی که قصه ما را میشنوند و یا قصهشان شنیده میشود بزرگتر باشد از یخبندان فکری فاصله خواهیم گرفت.
به یاد داشته باشیم سختترین زمستانها، حتی زمستانهای عصر یخبندان هم روزی تمام شدهاند.